سفر مشهد
سلاممممممممم دوستای گلم منو ببخشید برای تاخیر توی آپ کردن وبلاگ. خیلی درگیر بودیم این روزا و نت هم در دسترسم نبود. از روزی که بابای آرشیدا اومد خونه براتون میگم تا امروز. روز 26 اردیبهشت بابایی اومد و آرشیدا بسیار بسیار خوشحال شد و سر از پا نمیشناخت. باورتون میشه اون روز همش الکی میخندید و همه غذاهاش رو هم از دست بابایی تا تهش خورد. فرداش من یه آزمون استخدامی داشتم و با بابایی 7 صبح رفتیم و 12 اومدیم خونه. مامانم میگفت میرفت پشت در اتاقم و هی میگفت مامانی. ظهر هم دختر خالم و همسرش و دخترشون صبا خانم مهمونمون بودن. فرداش رو بابایی استراحت کرد و عصری هم بیرون رفتیم و بعد شروع به جمع کردن وسایل ک...