آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

رویش پنجمین مروارید

اومدم که خبر بیرون اومدن پنجمین مروارید آرشیدا رو از صدفش تو تاریخ 6 فروردین 92 بدم. درست 6 روز مونده به  یکسالگیش.   راستی فردا که 8 ام فروردینه بابایی آرشیدا میاد پیشمون و ما خیلی خوشحالیم.   یه خبر جدید اینه که دو سه روزه از غذای سفره بهش میدم بخوره. بعضی موقع ها خوب میخوره و بعضی اوقات اصلا لب باز نمیکنه که امتحان کنه. ولی در کل  بد نبوده. دیگه کنار غذای خودمون اون هم میشینه که چه عرض کنم دور سفره راه میره و هر چند وقت یه کم میخوره. آخر غذای خودم هم میشینم و سر فرصت بقیه غذاش رو بهش میدم.( البته اگه بخوره.) دیگه دخملم حسابی خانم شده. ...
7 فروردين 1392

اولین بیرون رفتن آرشیدا با پاهای کوچولوی خودش

یه خبر مهم. دیروز که دوم فروردین سال 92 بود من و آرشیدایی خونه تنها بودیم. ( پدر جون و مادر جون برای شیرینی خورون پسر خالم علی آقا به خونه خالم که شهرستانه رفته بودن) منم ازین فرصت استفاده کردم و گفتم آرشیدا رو برای اولین ببرم بیرون که راه بره البته با گرفتن دستش نه به تنهایی. این شد که آماده شدیم و گفتم تا سر کوچه هم شده ببرمش. وقتی رفتیم بیرون و خودش راه میرفت خیلی خوشحال بود و به همه جا خوب نگاه میکرد فقط طبق عادت تو خونش هر جا یه آشغال کوچولو میدید زوم میکرد روش و میخواست برداره و بخورش. که منجربه نشستن چند بارش شد. تا سر کوچه رفتیم و خورد زمین و دیگه برگشتیم ولی نیم ساعتی هم توی پارکینگ چرخید و کیف کرد. ...
4 فروردين 1392

اولین روز سال 92

امروز اولین روز سال 92 هست. دیشب خیلی بد خوابیدی و بینیت گرفته بود. و هی پا میشدی و شیر هم نمیخوردی. صبح هم 6 بیدار شدی و 8 خوابوندمت. وقتی اومدم پیشت بخوابم دیدم تنت خیلی داغه و مجبور شدم تو خواب آروم آروم پاشویت کنم. وقتی خیالم راحت شد که حرارت بدنت عادی شده خوابیدم پیشت. وقتی بیدار شدی خیلی بهتر بودی شکر خدا. اینم از اولین شب سال 92. با تب وحالت سرما خوردگی شروع شد. امیدوارم سرمات شدید نشه و همینجا خوب شده باشه. اینم چند تا عکس: بقیه عکسها رو در ادامه مطلب ببینید. ...
1 فروردين 1392

تبریک سال 1392

  امروز 29 اسفنده و فردا چهارشنبه 30 اسفنده و آخرین روز از سال 1391. سال 1391 از بهترین سالهای عمرم بود. من و همسر عزیزم تو سال 90 از خدا یه نینی خواستیم و به محض خواستنمون خدا یه فرشته از فرشته های آسمونیش رو زمینی کرد و اون فرشته شد آرشیدا کوچولوی ما. که روز 12 فروردین 91 از تو شکم مامانی پرید توی بغلش.همون که نفس مامان و بابا به نفسش بنده و با دیدن یه خراش کوچیک روی بدنش قلبشون تیر میکشه. همون دختری که وقتی بدنیا اومد انقدر کنجکاو محیط اطراف بود که اولین شب زندگیش رو توی بیمارستان نخوابید و به قول مادر جونش همش چشاش باز بود و دور و ور رو میپایید. الان این خورشید آریایی ما دیگه راه میره. در آستانه ی...
29 اسفند 1391

شیطونک من

عسل مامان امروز 11 ماه و 9 روزشه. 21 روز مونده تا اولین زادروز تولد خورشید زندگی ما. امروز مامان و بابام سرکار هستن و منو آرشیدا با هم تنها بودیم. دخمل خوبی بود. فقط سوپشو نخورد و اذیتم کرد. با هم رفتیم حموم. و اولین بار بود که توی حموم با آرشیدا منم خودم رو شستم. همیشه اول خودم حموم میکردم و بعد آرشیدا رو میاوردم تو حموم. با تعجب بهم نگاه میکرد وقتی سرم کفی بود و میشستمش. خلاصه اون تو وان آب بازی کرد تا منم خودم رو شستم. دخترم دیگه حسابی بزرگ شده و از پس خودش برمیاد. امروز براش حلوا و مسقطی درست کردم که تو میان وعده ها بهش بدم. داشتم ظرفا رو میشستم که اومد تو آشپزخونه و کابینت رو باز کرد. ...
21 اسفند 1391

مدل جدید شست پا خوری

آرشیدا جونم بابایی چند روز دیگه میاد و ما 3 تایی میریم ددرا. واسه اومدن بابات لحظه شماری میکنم عزیزم. میدونم توام دلت خیلی تنگه براش. از اینکه هروقت فیلمش رو میبینی میخندی و دستت رو دراز میکنی سمتش معلومه. این روزها دوباره بداخلاق و کم خواب و کم اشتها شدی. فکر کن چقدر مورد داری به قول خاله ریحان ستاره دار شدی. جیگر من رو خون میکنی تا 2 قاشق غذا بخوری. آخرش هم غذا میره توی سطل آشغال و شما پیروز میشی. دیروز نشسته بودی خم شدی و شست پاتو خوردی منم غش کردم از خنده. شمام از خنده من خندیدی. از دیروز تا میای پاتو بخوری قبلش میخندی و به من نگاه میکنی. فدات بشم بلای من. دیروز که تو کوچمون عروس داماد آورده بودن...
20 اسفند 1391

رویش چهارمین مروارید

پریشب خیلی بد خوابیدی. 11 شب خوابیدی و 1 بیدار شدی و به هیچ وجه زیر بار خوابیدن نرفتی و مجبور شدم برقا رو روشن کنم و باهات بازی کنم تا 4.5 که دیدم خیلی چشمات رو میمالی به زور و گریه خوابوندمت. طبق عادت دندونهای قبلیت و تب چند روز پیشت حدس زدم که باید فردا منتظر دندون جدیدت باشم. و همون طور که حدس زده بودم فردا (16 اسفند)دیدم تیزی دندون چهارمت( بالا سمت راست) زده بیرون. اون شبش هم خوابت خوب نبود و دیشب رو بعد از 2 شب خوب خوابیدی شکر خدا. الان 4 تا دندون داری که هر کدوم یه اندازه هستن. چون با هم در نیومدن. ایستادنت خیلی بیشتر شده و راه رفتنت هم همون 4 تا قدم رو روزی چند بار میری. ولی اگه یه دستت رو بگیرم قش...
18 اسفند 1391

11 ماهه شیرین ما

دختر ناز مامان 11 ماهه شد. شیرینتر و بامزه تر از همه عمرش شده. خیلی بلا شده و کلی از کاراش میخندیم. میره قایم میشه پشت در و بغل مبل و وقتی دنبالش میگردیم و صداش میکنیم با ذوق توی چشممون نگاه میکنه تا نگاهش کنیم و با جیغ بگیم پیدات کردم. بعد کلی خوشحالی میکنه و تموم وجودش میخنده. مامان فدای خنده هاش که زندگی میده بهم. راستی یه خبر مهم اینکه روز جمعه 11 اسفند در سن 10 ماه و 29 روزگی یعنی آخرین روز از ماه دهم زندگیش اولین قدمهاش رو برداشت و صندلی رو ول کرد و 3 قدم کوچولو اومد جلو تا بپره بغل مامانیش. من و باباش کلی ذوق کردیم و بغلش کردیم و فشارش دادیم. بعدش هر کاری کردیم که ب...
13 اسفند 1391

رویش سومین مروارید آرشیدا

امروز سومین مروارید آرشیدا هم از صدفش بیرون اومد و به ما خودنمایی کرد. دخملی دومین دندون پایینش هم درومد شکر خدا. دندونهاش رو به ترتیب یکی پایین و یکی بالا دراورده تا حالا. الان نوبت بالاییه. دیشب عمه سمیش پیشمون بود و 2 ساعتی پیش عمه جونش بود و من و بابایی رفتیم خرید. مثلا خوابوندیمش و رفتیم ولی مثل اینکه بعد از رفتن ما بیدار شده بود و حسابی شیطونی کرده بود تا ما بیایم. شب هم همینطور با عمه بازی میکرد و اصلا فکر خواب و خوراکش نبود. هر کاری کردم شیر نخورد و وقتی بغلش کردم که شیر بخوره منو زد. باباش هم دعواش کرد که چرا این کارو کردی و خانم با گریه شروع به شیر خوردن کرد و همونجا خوابش برد. جای مبلها ...
7 اسفند 1391