آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

تولد 2 سالگی عشقم

امروز عشق مامان 2 سالش تموم میشه. دو ساله گذشته و 9 ماه قبلش عین فیلم از جلوی چشمم رد میشه. بارداری شیرینم ، انتظار تولدت ، استرسهای سلامتیت و کی دنیا اومدنت و بودن باباییت پیشم تو اون شرایط سخت. بدنیا اومدنت و دردها و افسردگی بعد از زایمان تو 10 روز اول تولدت. سختترین روزها برام همون 10 روز اول تولدت بود.( به اندازه 10 سال زندگیم اشک ریختم.) شیطنتهات، نخوابیدن هات، چهار دست و پا رفتن و راه رفتنت، اولین کلمات و اولین جمله هات، اولین شعرهات.... حاضر جوابی ها و بلبل زبونی هات. مریض شدنت و اون ویروس لعنتی که دهنت رو پر آفت کرده بود و سه شب تو تب میسوختی و تا صبح تو خواب پاشویت میکردم و ازینکه نمیذاشتم بخوابی کلافه شده ...
12 فروردين 1393

اولین روز سال 93

اولین روز سال 93 رو با دیدار اهل قبور آغاز کردیم. صبح یکم فروردین من و آرشیدا و عزیز و پدر جون به بهشت زهرا رفتیم و سر مزار پدربزرگ و مادر بزرگ و مادر پدربزرگ مادریم رفتیم. دلم از نبودنشون گرفت . جاشون بین ما خیلی خالیه . دومین نتیجشون رو ندیدن و رفتن.  آرشیدا از نعمت وجود پر برکتشون محرومه. عصر هم به خونه خاله مینا اینا رفتیم و شام هم اونجا بودیم. آرشیدا طبق معمول حسابی شیطنت کرد و من از کاراش حسابی حرص خوردم. برای اینکه یکم بشینه و شیطونی نکنه مجبور شدم گوشیم رو بهش بدم و اونم کلی با پو بازی کرد و کارم نتیجه بخش بود. شب هم توی راه برگشت نزدیکای خونه خوابش برد و اومدم گذشتم توی رختخوابش و تا 9 صبح خوابید. ا...
2 فروردين 1393

آخرین ساعات سال 1392

سلام دوستای گل و مهربونم. الان داریم آخرین ساعات سال 92 رو سپری میکنیم. سال جدید رو به همه دوستی عزیزم تبریک میگم و براتون آرزوی بهترینها رو دارم. اول از همه سلامتی. بعد شادی و بعد جیب پر پول واستون آرزومندمم. مامانم به آرشیدا قول داده بود امروز ببرتش امامزاده. الان که ساعت یک ربع به 3 هست. یه نیم ساعتی هست که رفتن. ساعت 20:27  امشب سال 92 تموم میشه و پروندش  بسته میشه. دومین سال زندگی آرشیدا هم به پایان خودش میرسه و دخترم 2 ساله میشه. خیلی روزهای شیرینی بودن. حرف زدن و بلبل زبونی هاش. اداهاش و رقصیدنش. کارهاش و حاضر جوابی هاش. تقلید کردن شدیدش از ما. خلاصه لحظه لحظش واسمون خاطرس. ناراحتیم...
29 اسفند 1392

آرشیدا و ماهی قرمز

چند روز پیش بیرون بودم چند تا ماهی کوچولو پلاستیکی دیدم برای آرشیدا گرفتم. وقتی آوردمشون خونه کلی باهاشون حال کرد و بازی کرد. توی آب انداختیمشون و با قاشق همشون میزد و سوژه شام و ناهار خوردنش شد. منم که دنبال یه چیز جدید میگردم که باهاش مشغول بشه و غذا بخوره. همون روز بابام بهش قول داد فردا براش ماهی واقعی بخره. فردا بابام با دو تا ماهی قرمز سه دم اومد خونه. آرشیدا دیگه در پوست خود نمیگنجید و تمام روز پیش ماهیا بود. ماهی دم داره. بال داره . چش داره. ماهی جیش کرد. ماهی پیپی کرد..... اون شب توی خواب 10 باری گفت ماهی ببینم. یکی دوبارش گریه هم میکرد برای دیدن ماهی. صبح روز بعد هم وقتی از خواب پاشد دویید جلوی در اتاق و گفت ماهی ببینم. ا...
22 اسفند 1392

کوتاهی مو در آستانه دو سالگی

امروز 14 اسفند بود و کمتر از یک ماه مونده به 2 سالگیت. یهو به سرم زد که موهات رو کوتاه کنم. از اونجایی که باباییت خیلی دوسشون داره و نمیخاد کوتاه بشن بهش نگفتم و دست به کار شدم. آخه پایین موهات خیلی تو شونه زدن گره میشد و اذیتت میکرد. البته یه کوچولو پاییناشو کوتاه کردم و یه چتری هم واست درستیدم. خیلی ناز شدی. کل زمان کوتاهی مو( به قول خودت قچ قچ ) هم اصلا تکون نخوردی و همکاری کردی. البته یه چرب لب دادم دستت و داشتی باهاش حال میکردی. یه روز طبق معمول غذاتو نمیخوردی پدر جون گفت من بخورم و یه قاشق پر کرد و برد طرف دهنش که مثلا بخوره ولی نخورد. تو اومدی جلو و با شیطنت نگاهش کردی و گفتی چی شد نخوردی؟؟؟؟ جدیدا هم تلفن رو بر...
15 اسفند 1392

خداحافظ میمی

یه سلام گرم به دوستای خوبم که با اینکه اکثرتون رو ندیدم ولی همیشه دلتنگتون میشم و بهتون عادت کردم. همونطور که از عنوان مطلبم پیداست. تو این مرخصی همسری پروژه از شیر گرفتن آرشیدا رو عملی کردیم و خدا رو شکر موفقیت آمیز هم بود و اونقدری که فکر میکردم سخت نبود. از 2 ماه قبلش دفعاتش رو کم کرده بودم و فقط قبل خواب ظهر و شبش میدادم بهش. یه جورایی فقط با شیر خوردن میخوابید و این منو نگران میکرد. خلاصه از روزی که از تهران رفتیم (19 بهمن در سن 22 ماه و یک هفتگی)برای اولین بار توی ماشین بهش شیر ندادم و براش کتاب خوندم و خوابش برد. یکی دو دفعه گفت میمی گفتم درد میکنه بوس کرد و بی خیال شد. وقتی رسیدیم هم تو طول روز اصلا نمیگفت میمی. شب ه...
10 اسفند 1392

22 ماهگی

دخترم امروز بیست و دومین ماه زندگیت هم به پایان خودش رسید و درست 2 ماه دیگه وقت داری تا 2 ساله شدنت. زمان داره به سرعت میگذره و شما بزرگ میشی و ما از دیدن مراحل رشدت بهترین لذت دنیا رو میبریم. دیدن اینکه هر روز درکت شعورت فهمت از زندگی بالا میره و خواسته هات بزرگتر میشه. عاشقتم و میخوام توی لحظه ای که محکم بغلم کردی دنیا ساعتی بایسته و من ازش حسابی لذت ببرم. این روزا یکم سرما خوردی و آبریزش بینی داری و از دیروز سرفه های تکی هم بهش اضافه شده. منم از ترسم که نکنه گلوت چرکی بشه زود بردمت دکتر. دکتر گفت مشکل خاصی نداری و بهت همون شربت  پدی کاف و دیفن رو بدم که خودم داشتم میدادم. با دکتر یکم حرف زدی و دکتر متع...
13 بهمن 1392

غیبت طولانی

سلاممممم ما بعد از یه غیبت طولانی که فکر کنم یک ماه و نیم شده باشه برگشتیم. واللا رفتیم شمال و اونجا وقت نت اومدن نداشتم به هیچ عنوان. از وقتی که برگشتیم هم نت خونه مامانم قطع شده بود و دیروز درست شده. هنوز وقت نکردم به دوستای گلم سر بزنم ولی بزودی میام و به همتون سر میزنم. دلم واسه نینیهای همتون یه ذره شده. الانم سر آرشیدا رو با تیوی گرم کردم و اومدم که وب خاک گرفتش رو آب و جارو کنم و روبراهش کنم با یه پست جدید و پر بار. انقدر ننوشتم که یادم نیست از کجا باید بگم و تو این مدت چه کارا کرده. اول بگم که دندونای نیشش با مصیبت درومد و الان 16 تا دندون داره. فقط میتونم بگم که خیلی بلا و بلبل و شیرین زبون شده. همه غش ...
6 بهمن 1392

رادین 1 ماهه

امروز که 11 آذر بود من و آرشیدا رفتیم دیدن رادین 1 ماه و 1 روزه خاله سمیه. دفعه قبل وقتی 5 روزه بود با همسری رفتیم دیدنش و آرشیدا رو نبردیم. حسابی به رادین حسودی میکرد و نمیذاشت من بغلش کنم و خیلی بامزه وقتی خاله سمیه داشت آروغ رادین رو میگرفت اومد روی پای من دمر دراز کشید و به کمر خودش زد یعنی بزن پشت کمرم. چند روز پیش خوابش خیلی به هم ریخته شده بود و 3 نصفه شب خوابید و 12 ظهر بیدار شد و در طول روز با اینکه بیرون رفتیم و کلی پیاده روی هم کرده بود نخوابید. در کمال ناباوری ساعت 7/5 شب سر شام چرت میزد و همونجوری خوابش برد. منم فقط دعا میکردم که تا صبح بخوابه و یه وقت 12 شب بیدار نشه که بخواد دوباره خوابش به هم بریزه. ...
12 آذر 1392