آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

کارای جدید نفسم

1392/2/2 18:56
نویسنده : سمانه
696 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیز دل مامان.

امروز روز آخریه که بابایی پیشمون بود و فردا باید بره. حداقل یک ماه ازمون دوره.

خیلی برات ناراحتم چون این بار بیشتر از همیشه بابایی رو میشناسی و بهش وابسته شدی. دیگه کاملا مطمئنم که دلت براش تنگ میشه. مامان برات بمیره که باید دوری باباییت رو تحمل کنی عشق من.

این روزا خیلی کارای جدید یاد گرفتی.

پا ، دست ، گوش ، مو ، بینی ، زبون و چشمت رو نشون میدی. تو اینها پا و مو رو میگی.

هر چیزی که نتونی باز کنی میاری میدی بهم و میگی با یعنی باز کن.

چیزی بخوای بدی بهمون میگی بیی یعنی بگیر.

چیزی بخوای بگیری میگی ده یعنی بده . بعضی وقتا هم میگی من.

موقع بیرون رفتن هم میگی بای بای.

دده هم میگی.

گل هم که فراوون میگی.

به کارتون بعضی وقتا میگی نینی.

چیزی نخوای یا بدت بیاد یا بترسی یا بغل کسی نخوای بری یا چیزی رو ازت بگیریم میگی نه نه نه نه بعضی وقتا هم با جیغ و گریه....

گوشی رو ورمیداری میذاری بغل گوشت و میگی ب یعنی بله.( بعضی اوقات با کنترل و گاهی با دست خالی هم اینکارو انجام میدی.)

خوراکی که بخوای که معمولا شکلات و کاکائو هست رو میای جلو و هی میگی من من من یعنی به من بده.

چایی هم خیلی دوست داری و تنها چیزیه که موقع خوردنش به به میگی. ولی خیلی کم بهت میدم.

راستی دستات رو هم جلوی چشمات میگیری و قایم میشی و بعدش کلی میخندی.

به دالی هم میگی دا.

میری تو سوراخ سنبه های خونه و قایم میشی. بعضی وقتا باید واقعا دنبالت بگردم که پیدات کنم.

دیگه خیلی کم چهار دست و پا میری و همش درحال راه رفتنی. وقتی هم راه میری حتما باید تو یه مشتت کلی وسیله بگیری. اگرم از دستت بیفته میشینی دوباره برش میداری و بزور تو دستت جا میدی و دوباره ادامه مسیر رو میری.معمولا جوراب من یا خودت تو دستته یا لیف حمومت یا حلقه هات یا.....

راه رفتنت خیلی تندتر شده و تو مایه های دویدنه و من همش میترسم زمین بخوری.

دیگه چیزی یادم نمیاد.

حالا بریم سراغ عکس:

آرشیدا 1 سال و 15 روزگی....................................آرشیدا 15 روزگی

بقیه رو در ادامه مطلب ببینید:

 

 

27 فروردین چشمه آب معدنی قرمرض نکا

 

امشب خونه دایی حمید من بودیم و آرشیدا حسابی با پریا جون بازی کرد و بهش خوش گذشت. اینم عکساش.

 

عاشق این نگاهشم.قلب

اینجا هم رفته تو چمدون که نذاره باباش وسایلشو جمع کنه و بره. مامان فداش بشه.بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان زهرا
2 اردیبهشت 92 4:22
تو هم بیداری
خاله ریحان
2 اردیبهشت 92 10:51
فقط لپاششششششششش...همش گاز گرفتنیه تو همه عکساش.
مامان تسنیم
2 اردیبهشت 92 13:11
عزیزم ماشاالله که اعضای بدنش را بلده صدقه بذار عکس مقایسه ایش هم خیلی با مزه بود
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
3 اردیبهشت 92 23:37
الهی عزیزم ماشالا بهت که دیگه اعضای صورتت رو یاد گرفتی. ایشالا بابایی بازم به سلامت میان پیشتون عکسا خیلی بامزه بودبه خصوص اونی که تو ساک نشسته.جیگرشو
مامان آرشیدا خورشید آریایی
4 اردیبهشت 92 0:09
عزیز دلم واالله اینقدر درگیر این وروجکم چند ماه دیگه خودت متوجه میشی دلبر آرشیدا کلا یعنی آرامش زندگی مگه نه
الهام مامان آوینا
5 اردیبهشت 92 13:19
نگاه رو صندلیش دلم را برد شیطون بلا
مسیحا
6 اردیبهشت 92 18:10
سلام ناز کوچولو، انشالله همیشه شاد باشی ، اگه خواستی منو با عنوان ( دنیای مسیحا ) لینک کن بعد بگو با چه عنوانی با افتخار لینکت کنم
مسيحا
7 اردیبهشت 92 10:14
سلام با افتخار لينك شدين اميدوارم دوستاي هميشگي واسه هم باشيم
راحله
7 اردیبهشت 92 18:35
این ارشیدا خانوم شما خیلی نفسه خیلی!!!! ینی باید درسته قورتش داد!آخی رفته تو چمدون باباش خب طفلی دلش میخواد با باباش بره
مامی آرمان (خاله زری )
8 اردیبهشت 92 17:35
عزیزم عکسش خیلی با نمک بود از ابتکارت تو عکس خیلی خوشم اومد و اما آفرین به آرشیدا گلم مثل همیشه با هوش و با ذکاوته آفرین داره و ماشالله
مسیحا
8 اردیبهشت 92 22:19
سلام عزیزم، با پست پنج ماهگی آپم زود بیا منتظرم
زهره مامان آریان
9 اردیبهشت 92 0:36
عکسهای ا5 روزگی و یکسال بعدش خیلی جالب بود.واقعا زود بزرگ میشن. تو اون عکس هم نگاهش خیلی ناز بود.نگاه شیطون.