آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

سردرد مامانی

1392/2/24 23:56
نویسنده : سمانه
1,195 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز نمیدونم چرا از عصر سردرد گرفتم. کم کم سردردم شدید و شدیدتر شد.

بعدش همراه با حالت تهوع و... شد.

دراز کشیده بودم و با روسری سرم رو محکم بسته بودم. آرشیدا هی میومد روسری و موهام رو میکشید و میخواست بازی کنه. مادر جون میگفت مامان سرش درد میکنه اذیتش نکن. اونم میرفت و باز میومد.

دیگه نتونستم تحملش کنم و مجبور شدم برم درمانگاه.

خلاصه اونجا هم وسط سرم حالم بد شد و دستم هم به خاطر تکون خوردن ورم کرد و اوضاع بدی داشتم.

خیلی خیلی حالم بد بود.

11 شب که اومدیم خونه مامان آرشیدا رو خوابونده بود. ولی میگفت با بغض خوابید و ناراحت بود. شیرش دادم و بعد از خوردن یه چیزایی رفتم پیشش خوابیدم.

صبح که بیدار شد از خواب منم بیدار شدم. با خوشحالی نگام کرد و دست کشید رو سرم و گفت نا نا.

از خوشحالی اشک تو چشام حلقه زد.

خدایا ازت ممنونم که یه دختر مهربون بهم دادی که با دستای کوچیکش نوازشم میکنه و شادی رو بهم هدیه میده.

تازه امروز فهمیدم که چقدر بزرگ شده و فهمش بالا رفته و میخواد کم کم همدم و مونس مامانش بشه.

الهی مامان قربونش بره. خیلی خوشحالم خدا جون.........

راستی امروز دوستم زهرا جون بعد از یه سال اومد خونمون و خیلی خوشحالم کرد. آخرین بار آرشیدا 10 روزه بود که دیدش. باورش نمیشد که راه میره. خوشبختانه آرشیدا خیلی باهاش خوب بود و کلی بازی کرد و شیرین کاری و خیلی هم رقصید براش.

روز خوبی بود امروز. خدایا شکرت.

اینم چند تا از عکسای عسل مامان:

این روز جمعه بود که رفتیم باغ دوست بابام.

اینجا از حموم اومده بود و کلاهش رو درمیاورد . دستمال سرشو بستیم رو سرش که درنیاره. چند دقیقه ای درش نیاورد و بعدش از شرش خلاص شد.

 

اینم غذا خوردنش با مکافات و کثیف کاری. من بدبخت مجبورم هر چی که مشغولش میکنه بهش بدم تا غذا بخوره. تازه با این همه کثیف کاری نصف غذاشو خورد.کلافه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

خاله ریحان
24 اردیبهشت 92 20:48
آخی دخترکت نازت کرددددددد خوش بحالت

حالا واستا همچین برات همدم بشه که کیف کنی.




آره انقدر احساس خوبی بود.بیخودی نمیگم که نینی دار شو.هههههههه

ایشاللاااااااااااااااا


مامان ماهیار
24 اردیبهشت 92 22:33
چه لپ گلی شدی نازی


مرسی خاله جون.
آتنا مامان روشا یدونه
25 اردیبهشت 92 15:10
خدا رو شکر الان که خوبی سمانه جون؟
آفرین دختر نانازی که قدر مامان خوبش رو میدونه


بله دیگه دختر با محبته آتنا جون.
خدارو شکر که دختر داریم.
مامی آرمان (خاله زری )
25 اردیبهشت 92 16:05
آخی عزیزم سمان جونم ایشالله که همیشه تن خودتو دخترت سالم باشه .
ای جونم خوش به حالت همون ناز کردنش به صد تا سر درد میارزه


مرسی زری جونم.بوسسسسسس
مامان زهرا
26 اردیبهشت 92 17:44
عزیزم امیدوارم دیگه از این روزهای بد نبینی خدا رو شکر میکنم به خاطر وجود این وروجک ها که با یه دنیا عشق ما رو اشنا کردن ایلیای منم همین طوریه اصلا طاقت ناراحتی منو نداره سفت بغلم میکنه و میگه مامان بوس بعد بوسم میکنه و میگه نازی


آخی قربون مهربونیه همه نینیها.
زهره مامان آریان
27 اردیبهشت 92 3:49
قربون دختر مهربونمون برم.

تازه مونده بذار باهات حرف بزنه و چنان همدمت میشه کیف می کنی


مرسی عزیزم.
مامان تسنیم
28 اردیبهشت 92 13:14
پس جای غذا دادن آرشیدا هم مثل تسنیم رو کابینته؟
حتما اونجا کلی هم خسارت میزنه؟
ظرفها را پرت نمیکنه پایین؟ یا پاشه اون بالا راه بره؟
چه بانمک خندیده
دخترک خوش خنده


خاله جون هر کاری دلت بخواد میکنه اون بالا. فعلا که اون سوارست و ما پیاده.هههههههههههه
الهام مامان آوینا
28 اردیبهشت 92 19:55
سمانه جون الان که بهتری عزیزم؟
وااااااااااااای خدا کی میشه اینا بشن انیس و همدم ما به معنای واقعی؟؟؟؟؟
اره دقیقا من هم همین کار را می کنم باور کن روزی یک بار زیراندازش را باید بشورم ... قبلنا که روزی دوتا زیرانداز میشستم براش ...
الهی تنشون سالم باشه بزار هر چی کثیف کاری می خوان بکننن بکنن... یه راه حل یه قاشق بده دست ارشیدا با اون مشغول بشه و با یه قاشق هم بهش غذا بده .. راه حل خوبیه.. اینو من از تو کتاب رفتار با بچه یک ساله خوندم

اییییی الهام جون اونم امتحان شده و جواب نمیده.
فقط یه سطل ماست میخواد که دستشو تا مچ بکنه توش و دربیاره ذوق کنه که وقتی حواسش پرته اوناست غذا بخوره. یه همچین بچه ای دارم من!!!!ههههههههه
راحله
29 اردیبهشت 92 16:51
عزیز دلم چقدر مهربوووووونه سمان جون یادته روزی که فهمیدین نینی تون دختره گفتی از خوشخالی با شوهرت تمام مسیر خونه رو میخوندین و میرقصیدین؟ یادش بخیرررررر


آره یادش بخیر. چه روزی بود.
خدایا شکرتتتتتتتتتت
لیلا مامان اندیا
1 خرداد 92 5:06
سلام سمان جون بلا دور باشه ان شاءالله ، دخمل همدم مامان و باباس چی فک کردی
دستای خوشگلش شفا بخش بود به خاطر همین مامی زود سرپا شد شکر خدا.


واقعا همینطوره.
مرسی از محبتت دوستم.
مامی آوید
1 خرداد 92 19:41
ای جاننننننننن چقدر شیطون و بلا شدی خالههه...هزار ماشالاااااا عزیزممممممممم...
سمانه جون یه لذت بینظیری داره وقتی دختر مامانشو ناز میکنه...منکه دلم میخواد درسته قورتش بدم...
قربون آرشیدای مهربون برم منننننننننننننننننننننننننننننن...
بلات دوره عزیزم...امیدوارم دیگه از این سردردا واست پیش نیاد...


واقعا همینطوره عزیزم.
مرسی از لطفت.
سارا زارع
2 خرداد 92 16:58
سلام لطف كن به وبلاگم بيا و نظرتو تا قبل از سونوگرافيم راجع به اين كه نينيم دختره يا پسر با ذكر يه دليل از دلايلي كه گفتم بگو.منتظرما


تجربه خاصی ندارم تو این زمینه ولی بهتون سرمیزم حتما.
آتنا مامان روشا یدونه
3 خرداد 92 12:36
ولادت امام علی و روز پدربر همه بابای مهربون مبارک باشه


مرسی عزیزم. برای شما هم مبارک باشه این ایام.
سیاکیا
3 خرداد 92 19:33
وای الهییییییییییییی
دخملمون بازی دوست داشتههههه

منم خیلی مواقع اینجوری میشم از س.ر درد


وی وی هم مو میک
شه


دخترن دیگه دارن تمرین گیس کشی میکنن.ههههههه
مامان زهرا
4 خرداد 92 23:19
_____--------
_________________.-'.....&.....'-.
________________\.................../
_______________:.....o.....o........;
______________(.........(_............)
_______________:.....................:
________________/......__........\
_________________`-._____.-'شاد باشي مهربون
___________________\`"""`'/
__________________\......,...../
_________________\_|\/\/\/..__/
________________(___|\/\/\//.___)
__________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت
___________________)_ |_ (__
________________(_____|_____)
............ *•~-.¸,.-~* آپ کردم *•~-.¸,.-~*...........


سر میزنم حتما.
مامان محمد و ساقی
6 خرداد 92 15:51
سلام عزیزم
بلا دور باشه خانمی
امان از سردرد اون هم با تهوع.من هم همینجوری میشم.ایشالله الان خوب باشی
آخی آرشیدا جون نا نا کردی مامانی روایشالله بهترین همدم زندگیت میشه

مرسی عزیزم. ایشاللااااااااا