آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

4 ماهگی آرشیدا

سلام به دختر ناز من و دوستای مهربونش.  آرشیدا قل قلیه مامان 4 ماهه شد. هوراااااااااااااا قربون قل خوردنت برم که با چه جدیتی انجامش میدی. شده 10 بار بعد قل خوردنت برت گردوندم ولی تو دوباره 3 سوت قل خوردی. جالبه از دستم عصبانی هم نمیشی و فکر میکنی بازیه. با خوشحالی بازم قل میخوری. این روزا خیلی بد شیر میخوری و من رو دق مرگ میکنی. دعا میکنم زودتر مثل قبل شکمو بشی. آرشیدا جونم 20 روز بودن بابایی در کنار ما داره تموم میشه و از 17 هم بابایی میره و یک ماه نمیبینیمش.  دیروز هم به مناسبت 4 ماهگی شما 3 تایی رفتیم پارک. هوا هم خیلی خوب بود و کلی عکس گرفتیم. شما هم خوش اخلاق بودی. با مامانی تاب باز...
13 مرداد 1391

غلت زدن آرشیدا

سلام دختر گلم. خوبی نفسم؟ پریروز بدترین روز زندگیم بود. شما چون میلی به شیر خوردن نداری و فقط تو خواب شیر میخوری بردیمت دکتر. دکتر هم برای شما آزمایش خون و ادرار و عکس از معده نوشت. ما هم از همه جا بی خبر رفتیم آز خون رو انجام بدیم. اگه میدونستم انقدر اذیت میشی عمرا میبردمت. خلاصه بعد از سومین بار سوراخ کردن دست شما یه سرنگ خون ازت  گرفتن. من هم همراه شما کلی گریه کردم. شما هم انقدر گریه کردی که تو ماشین شیر خوردی و از حال رفتی. از ساعت 7 غروب  تا خود صبح خوابیدی و فقط هر 2 ساعت بهت شیر دادم که گرسنه نشی. یاد گریه هات میفتم دلم میترکه از غصه. ایشاللا دیگه لازم نشه آزمایش بدی عسلم. ...
6 مرداد 1391

115روزگی

سلام دختریه ناز من. امروز ١١٥ همین روز زندگیته عسلم. خیلی شیطون شدی و تا قاشق فرنی میاد سمت صورتت با دستات بهش حمله میکنی که بگیریش و اون رو میریزی. باید دستاتو بچسبم بهت بدم. از خوردن نگو که هر چی دم دستت بیاد میخای بخوری. لباسای خودت و من و ملافه و ..... ماه رمضون هم ٤ روزه که شروع شده. روز اول خونه بابا جونت بودیم و روز دوم و سوم بابایی سحر خواب موند که علت اصلیش شما بودی. بنده خدا تو این روزای بلند بدون سحری روزه گرفت. امروز همسایمون بیدارمون کرد. آرشیدای من الان وقتی خوابیده باشی تا دستت رو بگیریم کمرت رو بلند میکنی و میشینی. بعدش وایمیستی. بعضی وقتا هم یه ضرب پا میشی و امون نمیدی. ...
3 مرداد 1391

اولین فرنی

سلام دختر نازم جیگرم عشقم....... مامان فدات بشه . دوشنبه 26 تیر رفتیم دکتر. شما توی 3 ماهو نیمگی 6100 بودی. به خاطر اینکه زیاد بالا میاری و رفلاکس داری دکتر بهت دارو داد و گفت بهت فرنی بدم که محتویات معدت سفت تر بشه و کمتر بالا بیاری. شما هم خدا رو شکر از فرنی خوشت میاد. اینم عکس فرنی خوردن شما دخمل نازم: دیروز هم با دوست بابایی که تازگی نینی دار شدن رفتیم پارک. اینم عکس شما دوتا نینیهای خوشگل: آرشیدا و ایلیا ...
31 تير 1391

100 روزگی آرشیدا

دختر ناز من 100 روزه شد. 100 روز و 100 تا شب با من و باباییش زندگی کرده و مارو از بودنش هر لحظه شادتر از روز قبل کرده. زندگی باهاش خیلی شیرینه. دیدن خنده هاش بعد از گریه های سرسام آورش جون تازه به آدم میده. موقع تعویض باهاش کلی بازی میکنم و تنش رو بوسه بارون میکنم که خیلی بهش حال میده و از شادی چشماش رو میبنده و لبخند میزنه. میمیرم واسه این حرکتش.مامان فدای خنده هاش بشه الهی. راستی بابای آرشیدا  از امروز تا دو سال 1 ماه میره ماموریت و 20 روز میاد پیشمون. من و آرشیدا هم اومدیم خونه پدر جون. تا 1 ماه اینجا هستیم. دلم واسه همسرم میسوزه که 1 ماه آرشیدا و رشدش و حرکاتش رو نمیبینه. ...
22 تير 1391

عکسای جدید

سلام. من اومدم عکسایی که تو پست قبلی قول داده بودم رو بذارم. اینم گلچین عکسایی که خونه بابا جون گرفتیم:     اینم لباسی که عمه سمیرا جون واسه شما دوختن. دستشون درد نکنه. ...
19 تير 1391

عکسای خونه مادر جون

سلام به آرشیدای گل من. نفس مامان بالاخره 3 ماهه شد. این روزا خیلی بلا شدی و برای اینکه بغلت کنیم کلی خودت رو لوس میکنی و قر و عشوه میای. باهات که حرف بزنیم و نازت کنیم کلی میخندی و قهقه میزنی. آینه رو هم خیلی دوست داری و جلوش میخندی  . تلویزیون هم خیلی دوست داری و جلوش میخ میشی ولی سعی میکنم جز بیبی انیشتین نذارم ببینی. جغجغه و عروسکات رو دیگه از دستم راحت میگیری و میذاری تو دهنت. همینطور دست خودت و دست من رو.... احتمالا تا چند روز دیگه باید دوباره بریم تهران چون بابایی داره میره ماموریت. اینم چند تا عکس از خونه پدر جون مهربونت: آرشیدای خشن   آرشیدای خوش ت...
16 تير 1391

خونه مادر جون

سلام به نفسم عشقم  عمرم...... دختر نازم دو روز دیگه سه ماهگیت تموم میشه و وارد ماه چهارم زندگیت میشی. مامان قربونت بره 3 ماهه که داری شبها و روزها رو کنار من و بابایی میگذرونی. به زندگی ما شور و نشاط وصف ناشدنی دادی. با همه خستگی ها و بی خوابی ها و گریه هات که برای من غیر قابل تحملن ولی عاشق تک تک لحظه هاشم. یک لحظه با تو بودن رو با تموم دنیا عوض نمیکنم و خدا رو شکر میکنم که تو فرشته کوچولو رو به ما داد. همیشه دعام اینه که سالم باشی حالا هر چقدر میخای گریه کن و ما رو اذیت کن فدای سرت. چند روزه اومدیم خونه پدر جون و مادر جون. اینجا تو روز خیلی نق میزنی و بد خواب میشی. یعنی خوابت میاد و نمی...
10 تير 1391

دو ماه و نیمگی آرشیدا

سلام سلام . من اومدم که از خاطرات این چند روز آرشیدا بگم. پدر جون و مادر جون آرشیدا رفتن و من و بابایی کلی دلمون گرفت. راستی روز 24 ام تولد من (مامان آرشیدا ) بود و یه کیک گرفتیم و یه جشن 5 نفره گرفتیم. آرشیدا هم موقع عکس گرفتن بد اخلاق شد و همش گریه کرد. یه عکسش  که از همه بهتر شد رو میذارم. امشب هم بابایی داره برای کارش میره تهران و عمه سمیرا اومده پیشمون که تنها نباشیم. الانم داره باهات بازی میکنه. اینم چند تا عکس جدید آرشیدای نازم:  بعد از تولد در حالیکه از خستگی بغل مادر جونش خوابیده      آرشیدا در حال رانندگی      آرشیدای نازنازی      آرشیدای شیطون ...
30 خرداد 1391