100 روزگی آرشیدا
دختر ناز من 100 روزه شد.
100 روز و 100 تا شب با من و باباییش زندگی کرده و مارو از بودنش هر لحظه شادتر از روز قبل کرده.
زندگی باهاش خیلی شیرینه. دیدن خنده هاش بعد از گریه های سرسام آورش جون تازه به آدم میده.
موقع تعویض باهاش کلی بازی میکنم و تنش رو بوسه بارون میکنم که خیلی بهش حال میده و از شادی چشماش رو میبنده و لبخند میزنه. میمیرم واسه این حرکتش.مامان فدای خنده هاش بشه الهی.
راستی بابای آرشیدا از امروز تا دو سال 1 ماه میره ماموریت و 20 روز میاد پیشمون.
من و آرشیدا هم اومدیم خونه پدر جون. تا 1 ماه اینجا هستیم.
دلم واسه همسرم میسوزه که 1 ماه آرشیدا و رشدش و حرکاتش رو نمیبینه.
ولی چاره ای نیست باید تحمل کنیم. امیدوارم روزهای خوبی در انتظارمون باشه.
اینم عکسای 100 روزگی آرشیدا که با بابایی رفتیم ساحل و برای اولین بار روی شنها قدم زد و آب دریا به پاهاش خورد. خیلی دوست داشت و صداش در نیومد.