آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

گشت و گذار پارکینگی

سلام به دوستای گل دختر قشنگم و مامانای مهربونشون. آرشیدا حسابی ددری شده این روزا و تا یکی میخواد از خونه بره بیرون کلی جیغ و گریه راه میندازه. منم اکثر روزا میبرمش تو پارکینگ و یکم هم کوچه که دلش وا بشه. الان بیرون نمیتونه زیاد راه بره که ببرمش پارک. توی کالسکه هم که اصلا نمیشینه و جمعش کردیم. هم آروم راه میره با کفش هم اینکه به همه چی میخواد نگاه کنه و هی وایمیسته که ببینه اون بچه هه چکار میکنه و اون آقاهه کجا میره .اون ماشینه چرا بوق زد و اون موتوره کجا میره......... خلاصه عسل خانم ما خیلی کنجکاوه. جدیدا عکس سگ که میبینی میگه آپ آپ آپ. کلی هم به خودت فشار میاری و انقدر پشت هم میگی که نفست میگیره. ...
9 ارديبهشت 1392

کارای جدید نفسم

سلام به عزیز دل مامان. امروز روز آخریه که بابایی پیشمون بود و فردا باید بره. حداقل یک ماه ازمون دوره. خیلی برات ناراحتم چون این بار بیشتر از همیشه بابایی رو میشناسی و بهش وابسته شدی. دیگه کاملا مطمئنم که دلت براش تنگ میشه. مامان برات بمیره که باید دوری باباییت رو تحمل کنی عشق من. این روزا خیلی کارای جدید یاد گرفتی. پا ، دست ، گوش ، مو ، بینی ، زبون و چشمت رو نشون میدی. تو اینها پا و مو رو میگی. هر چیزی که نتونی باز کنی میاری میدی بهم و میگی با یعنی باز کن. چیزی بخوای بدی بهمون میگی بیی یعنی بگیر. چیزی بخوای بگیری میگی ده یعنی بده . بعضی وقتا هم میگی من. موقع بیرون رفتن هم میگ...
2 ارديبهشت 1392

عکسهای تولد 1 سالگی آرشیدا

اولین سالگرد تولد آرشیدا با 10 روز تاخیر تو خونه خودمون برگزار شد. خیلی خوش گذشت و اینکه تولد خانم طلا باعث شد همه خانواده بعد از مدتها دور هم جمع بشن عالی بود. خوشگل مامان هم خوش اخلاق بود. حسابی تو حیاط و بیرون گشت و همش میگفت گل..... اینم گلچینی از عکسای روز تولد عروسک من: کارت دعوت:   ساعت تولد نفسم و اولین لباسهای کوچولوش   ریسه عکسهای 12 ماهش که طراحی خاله ریحان جونش بود.   اینم کار باباییه   این کفشدوزک رو هم خاله ریحان زحمتشو کشیده   اینجا هم گشت و گذار خانم طلا تو حیاط و باغچه هست.   اینم سند گل گفتنشهههه   این ...
29 فروردين 1392

یک سالگی و دومین 13 بدر زندگی من

دخمل طلای من ، عشق و نفس مامان روز 12 فروردین یک ساله شد. 13 فروردین که هم دومین 13 بدرش رو تجربه کرد. البته 13 بدر پارسال تو راه بیمارستان به خونه بود و چیز خاصی نفهمید و همش تو ماشین خواب بود. باورم نمیشه این آرشیدای شیطون  همون جوجه 1 سال پیشه که با 50 سانت قد و 3350 گرم وزن متولد شده بود. مراحل رشدش مثل نوار جلوی چشمش میاد. اولین بار که تونست غلت بزنه ... اولین قهقه هاش..اولین نشستنش... اولین بار که سینه خیز رفت... اولین چهار دست و پا رفتنش... اولین ایستادن و اولین قدمهاش... اولین دست زدن و نانای کردنش... اولین بابا و ماما گفتنش..... خیلی خیلی شیرین بود همه روزایی که با نفس اون از خواب بیدار شدم و ...
15 فروردين 1392

رویش پنجمین مروارید

اومدم که خبر بیرون اومدن پنجمین مروارید آرشیدا رو از صدفش تو تاریخ 6 فروردین 92 بدم. درست 6 روز مونده به  یکسالگیش.   راستی فردا که 8 ام فروردینه بابایی آرشیدا میاد پیشمون و ما خیلی خوشحالیم.   یه خبر جدید اینه که دو سه روزه از غذای سفره بهش میدم بخوره. بعضی موقع ها خوب میخوره و بعضی اوقات اصلا لب باز نمیکنه که امتحان کنه. ولی در کل  بد نبوده. دیگه کنار غذای خودمون اون هم میشینه که چه عرض کنم دور سفره راه میره و هر چند وقت یه کم میخوره. آخر غذای خودم هم میشینم و سر فرصت بقیه غذاش رو بهش میدم.( البته اگه بخوره.) دیگه دخملم حسابی خانم شده. ...
7 فروردين 1392

اولین بیرون رفتن آرشیدا با پاهای کوچولوی خودش

یه خبر مهم. دیروز که دوم فروردین سال 92 بود من و آرشیدایی خونه تنها بودیم. ( پدر جون و مادر جون برای شیرینی خورون پسر خالم علی آقا به خونه خالم که شهرستانه رفته بودن) منم ازین فرصت استفاده کردم و گفتم آرشیدا رو برای اولین ببرم بیرون که راه بره البته با گرفتن دستش نه به تنهایی. این شد که آماده شدیم و گفتم تا سر کوچه هم شده ببرمش. وقتی رفتیم بیرون و خودش راه میرفت خیلی خوشحال بود و به همه جا خوب نگاه میکرد فقط طبق عادت تو خونش هر جا یه آشغال کوچولو میدید زوم میکرد روش و میخواست برداره و بخورش. که منجربه نشستن چند بارش شد. تا سر کوچه رفتیم و خورد زمین و دیگه برگشتیم ولی نیم ساعتی هم توی پارکینگ چرخید و کیف کرد. ...
4 فروردين 1392

اولین روز سال 92

امروز اولین روز سال 92 هست. دیشب خیلی بد خوابیدی و بینیت گرفته بود. و هی پا میشدی و شیر هم نمیخوردی. صبح هم 6 بیدار شدی و 8 خوابوندمت. وقتی اومدم پیشت بخوابم دیدم تنت خیلی داغه و مجبور شدم تو خواب آروم آروم پاشویت کنم. وقتی خیالم راحت شد که حرارت بدنت عادی شده خوابیدم پیشت. وقتی بیدار شدی خیلی بهتر بودی شکر خدا. اینم از اولین شب سال 92. با تب وحالت سرما خوردگی شروع شد. امیدوارم سرمات شدید نشه و همینجا خوب شده باشه. اینم چند تا عکس: بقیه عکسها رو در ادامه مطلب ببینید. ...
1 فروردين 1392

تبریک سال 1392

  امروز 29 اسفنده و فردا چهارشنبه 30 اسفنده و آخرین روز از سال 1391. سال 1391 از بهترین سالهای عمرم بود. من و همسر عزیزم تو سال 90 از خدا یه نینی خواستیم و به محض خواستنمون خدا یه فرشته از فرشته های آسمونیش رو زمینی کرد و اون فرشته شد آرشیدا کوچولوی ما. که روز 12 فروردین 91 از تو شکم مامانی پرید توی بغلش.همون که نفس مامان و بابا به نفسش بنده و با دیدن یه خراش کوچیک روی بدنش قلبشون تیر میکشه. همون دختری که وقتی بدنیا اومد انقدر کنجکاو محیط اطراف بود که اولین شب زندگیش رو توی بیمارستان نخوابید و به قول مادر جونش همش چشاش باز بود و دور و ور رو میپایید. الان این خورشید آریایی ما دیگه راه میره. در آستانه ی...
29 اسفند 1391

شیطونک من

عسل مامان امروز 11 ماه و 9 روزشه. 21 روز مونده تا اولین زادروز تولد خورشید زندگی ما. امروز مامان و بابام سرکار هستن و منو آرشیدا با هم تنها بودیم. دخمل خوبی بود. فقط سوپشو نخورد و اذیتم کرد. با هم رفتیم حموم. و اولین بار بود که توی حموم با آرشیدا منم خودم رو شستم. همیشه اول خودم حموم میکردم و بعد آرشیدا رو میاوردم تو حموم. با تعجب بهم نگاه میکرد وقتی سرم کفی بود و میشستمش. خلاصه اون تو وان آب بازی کرد تا منم خودم رو شستم. دخترم دیگه حسابی بزرگ شده و از پس خودش برمیاد. امروز براش حلوا و مسقطی درست کردم که تو میان وعده ها بهش بدم. داشتم ظرفا رو میشستم که اومد تو آشپزخونه و کابینت رو باز کرد. ...
21 اسفند 1391