آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

اولین ماموریت بابایی

سلام به دوستای مهربون وبلاگیمون. من و آرشیدا تنها شدیم. البته تنهای تنها هم که نه اومدیم پیش پدر جون و مادر جون. دختر نازم بابایی خوب و مهربونت برای اولین بار بعد از تولد شما رفت ماموریت. وقتی بزرگ شدی میفهمی بابایی به خاطر اینکه شرایط زندگیت خوب باشه چه فداکاری کرد و 1 ماه 1ماه از دیدن شما خودش رو محروم کرد. دلم براش میسوزه  موقع رفتن هی به شما که خواب بودی نگاه میکرد و نمیتونست ازت دل بکنه. حق داره نمیدونی دیدن چهره فرزند چقدر شیرینه. ایشاللا این 1 ماه زیاد بهش سخت نگذره. شما هم که جیگری شدی. مامان فدات بشه رفتی تو کار گرفتن پاهات. فکر کنم نقشه داری بخوریشون. دستات کمه میخوای پاهات رو هم به دهنت برسو...
18 مرداد 1391

4 ماهگی آرشیدا

سلام به دختر ناز من و دوستای مهربونش.  آرشیدا قل قلیه مامان 4 ماهه شد. هوراااااااااااااا قربون قل خوردنت برم که با چه جدیتی انجامش میدی. شده 10 بار بعد قل خوردنت برت گردوندم ولی تو دوباره 3 سوت قل خوردی. جالبه از دستم عصبانی هم نمیشی و فکر میکنی بازیه. با خوشحالی بازم قل میخوری. این روزا خیلی بد شیر میخوری و من رو دق مرگ میکنی. دعا میکنم زودتر مثل قبل شکمو بشی. آرشیدا جونم 20 روز بودن بابایی در کنار ما داره تموم میشه و از 17 هم بابایی میره و یک ماه نمیبینیمش.  دیروز هم به مناسبت 4 ماهگی شما 3 تایی رفتیم پارک. هوا هم خیلی خوب بود و کلی عکس گرفتیم. شما هم خوش اخلاق بودی. با مامانی تاب باز...
13 مرداد 1391

غلت زدن آرشیدا

سلام دختر گلم. خوبی نفسم؟ پریروز بدترین روز زندگیم بود. شما چون میلی به شیر خوردن نداری و فقط تو خواب شیر میخوری بردیمت دکتر. دکتر هم برای شما آزمایش خون و ادرار و عکس از معده نوشت. ما هم از همه جا بی خبر رفتیم آز خون رو انجام بدیم. اگه میدونستم انقدر اذیت میشی عمرا میبردمت. خلاصه بعد از سومین بار سوراخ کردن دست شما یه سرنگ خون ازت  گرفتن. من هم همراه شما کلی گریه کردم. شما هم انقدر گریه کردی که تو ماشین شیر خوردی و از حال رفتی. از ساعت 7 غروب  تا خود صبح خوابیدی و فقط هر 2 ساعت بهت شیر دادم که گرسنه نشی. یاد گریه هات میفتم دلم میترکه از غصه. ایشاللا دیگه لازم نشه آزمایش بدی عسلم. ...
6 مرداد 1391

115روزگی

سلام دختریه ناز من. امروز ١١٥ همین روز زندگیته عسلم. خیلی شیطون شدی و تا قاشق فرنی میاد سمت صورتت با دستات بهش حمله میکنی که بگیریش و اون رو میریزی. باید دستاتو بچسبم بهت بدم. از خوردن نگو که هر چی دم دستت بیاد میخای بخوری. لباسای خودت و من و ملافه و ..... ماه رمضون هم ٤ روزه که شروع شده. روز اول خونه بابا جونت بودیم و روز دوم و سوم بابایی سحر خواب موند که علت اصلیش شما بودی. بنده خدا تو این روزای بلند بدون سحری روزه گرفت. امروز همسایمون بیدارمون کرد. آرشیدای من الان وقتی خوابیده باشی تا دستت رو بگیریم کمرت رو بلند میکنی و میشینی. بعدش وایمیستی. بعضی وقتا هم یه ضرب پا میشی و امون نمیدی. ...
3 مرداد 1391

اولین فرنی

سلام دختر نازم جیگرم عشقم....... مامان فدات بشه . دوشنبه 26 تیر رفتیم دکتر. شما توی 3 ماهو نیمگی 6100 بودی. به خاطر اینکه زیاد بالا میاری و رفلاکس داری دکتر بهت دارو داد و گفت بهت فرنی بدم که محتویات معدت سفت تر بشه و کمتر بالا بیاری. شما هم خدا رو شکر از فرنی خوشت میاد. اینم عکس فرنی خوردن شما دخمل نازم: دیروز هم با دوست بابایی که تازگی نینی دار شدن رفتیم پارک. اینم عکس شما دوتا نینیهای خوشگل: آرشیدا و ایلیا ...
31 تير 1391

100 روزگی آرشیدا

دختر ناز من 100 روزه شد. 100 روز و 100 تا شب با من و باباییش زندگی کرده و مارو از بودنش هر لحظه شادتر از روز قبل کرده. زندگی باهاش خیلی شیرینه. دیدن خنده هاش بعد از گریه های سرسام آورش جون تازه به آدم میده. موقع تعویض باهاش کلی بازی میکنم و تنش رو بوسه بارون میکنم که خیلی بهش حال میده و از شادی چشماش رو میبنده و لبخند میزنه. میمیرم واسه این حرکتش.مامان فدای خنده هاش بشه الهی. راستی بابای آرشیدا  از امروز تا دو سال 1 ماه میره ماموریت و 20 روز میاد پیشمون. من و آرشیدا هم اومدیم خونه پدر جون. تا 1 ماه اینجا هستیم. دلم واسه همسرم میسوزه که 1 ماه آرشیدا و رشدش و حرکاتش رو نمیبینه. ...
22 تير 1391