آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

بی خوابی کودک 9 ماهه

سلام عزیزم. اومدم برات از امشب بگم که من و بابایی یه حموم حسابی بردیمت و ساعت 9 از حموم اومدی. خیلی تو حموم باهات بازی کردیم و به قول خودمون خستت کردیم. ازت فیلم هم گرفتیم که میخواستی آب رو بگیری. ساعت 10 طبق پیش بینی خوابیدی. ولی............. ساعت 2 که بابایی در آستانه خواب بود و منم میخواستم بخوابم بیدار شدی. هر چی بابایی رو پاش گذشتت نخوابیدی. یه ذره گذشتیم بازی کنی بعد دوباره روی پا گذشتیم خوابیدی بعد اومدم بهت شیر دادم که بیدار شدی. دوباره روی پام گذشتم خوابیدی. گذشتمت سر جات و رفتم کارامو بکنم بیام بخوابم که دیدم بیدار شدی و نشستی و داری با تشک تعویضت بازی میکنی. شاخم درومد!!! بچه مگه تو خواب...
18 دی 1391

9 ماهگی مبارک

امروز آرشیدای من 9 ماهش تموم شد و پا توی 10 ماهگی گذشت. در اصل 18 ماهه که پیش ماست و با وجودش گرمای زندگی ما رو زیاد کرده و بعضی وقتا تا مرز آتیش زدن کشونده.ههههههههه دور از شوخی بدون آرشیدا لحظه ای نمیتونم. حتی فکرش هم برام سخته. خیلی دوسش دارم . هم من هم باباییش. هم خاله و عمه هاش. هم پدر بزرگها و مادربزرگهاش. همه عاشقشن. چون از هر دو طرف هم اولین نوس خیلی شیرینه برای همه. خلاصه جیگر مامان داره به یک سالگی نزدیک میشه. اینم چند تا عکس از این روزهای دخملی شیطون من: در ادامه مطلب عکسها رو ببینید.   امروز آرشیدای من 9 ماهش تموم شد و پا توی 10 ماهگی گذشت. در اصل 18 ماهه که پیش ماس...
12 دی 1391

سرماخوردگی کشدار

سلام به دوستای مهربونمون که در نبود ما جویای احوال آرشیدای سرما خورده بودن. آرشیدا بهتر شده ولی هنوز خوب نشده و سرفه میکنه. دیشب هم یکم تبدار بود که پاشویش کردم بهتر شد و خوابید. امروز هم خاله ریحان و دایی فریدش اومدن پیشمون. امیدوارم حالش بهتر بشه و بهمون خوش بگذره. هر روز شیطونتر میشه این دخملی. مثل فرفره چهار دست و پا میره وقتی کسی دنبالش کنه میاد سرشو تو بغل من فرو میکنه که قایم بشه. چند روزی هست که نشسته شیر میخوره. دیروز داشت بیبی انیشتین میدید و شیر میخورد. جالبه یه جاهاییش هیجان زده میشد و بلند میشد وایمیاستاد و میخندید بعد دوباره مینشست و میخورد. خلاصه خیلی بانمک شده بود. ...
10 دی 1391

اولین سرما خوردگی آرشیدا

با پوزش از تاخیری که توی آپ کردن وبلاگ داشتیم سلاااااااااااااااااام. بابایی آرشیدا 26 آذر اومد و ما 27 آذر آرشیدا رو بردیم آتلیه دوستم لیلا جون. توی یکی دو روز هم سریع یه ست آتلیه براش بافتم و باهاش عکس گرفت که خیلی جیگر شد. عکساش که آماده شد میذارم شما هم ببینید. 28 آذر هم اومدیم خونمون تو بابلسر. ولی آرشیدای ما از فردای روزی که اومدیم به سرفه افتاد. شب یلدا خونه دایی بابایی بودیم. ولی آرشیدا حال نداشت و همش نق زد. وقتی هم که به سرفه میفتاد خیلی اذیت میشد. دکترش هم نبود و مجبور شدیم تا شنبه صبر کنیم که ببریمش دکتر. امروز که شنبه بود رفتیم دکتر. معاینش کرد و براش دارو نوشت. و گفت ت...
3 دی 1391

8 ماه و 10 روزگی

آرشیدا جونم صبح زود قبل مامانی از خواب بیدار میشه و از سر و کولش بالا میره. امروز که بیدار شدم دیدم سبد لباساش دمر افتاده و همه رو ریخته بیرون. از زیر تخت یه چیزاییکه زورش رسیده رو کشیده بیرون . خلاصه نیم ساعتی طول کشید تا اتاق رو مرتب کنم. باباییش هم ایشاللا هفته بعد میاد. بعضی اوقات آرشیدا میگه بابا مامان. پشت سر هم. خیلی خوردنی میشه عسلم. تو ادامه مطلب عکسای امروزشو ببینید:     پی نوشت: موهای جلوی آرشیدا میومد تو چشمش. علی رقم میل باطنیم مجبور شدم کوتاهشون کنم. بغلاش رو هم یکم کوتاه کردم. خیلی خوشگل و ناز شده عسلم. آرشیدا جونم صبح زود قبل مامانی از خواب بیدار میشه و از سر و کولش با...
24 آذر 1391

آرشیدا و آینه

آرشیدای بلای من امروز 8 ماه و 9 روزه شد. جیگر مامان بسیار بسیار شیطونه. امروز بردمش بیرون تنهایی که اشتباه خیلی بزرگی بود. خیلی خیلی خیلی اذیتم کرد. تو کالسکه که تا 5 دیقه بیشتر نموند. بعدش من با یه دست کالسکه و با یه دست آرشیدای غر غرو  رو میاوردم. دست درد و کمر دردم که بماند کلاه و شالشم هی میکشید  و جیغ میزد. بالاخره کلاهشم انداخت زمین و گلی شد. خلاصه با مشقت خودمو رسوندم خونه و دیگه به خودم قول دادم تنهایی بیرون نبرمش. امروز صبح دیدم کشوهای کابینت آشپزخونه رو کشیده بیرون و هر چی توشون بوده داره میریزه بیرون. اینم چند تا عکس از امشبش که داشت توی آینه دلبری میکرد : (عکسها رو توی ادامه مطلب ببینید.)...
21 آذر 1391