آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

7 ماه و نیمگی

امروز دخمل ناز من 7 ماه و نیمشه. دیروز رفتیم خونه باباجونش و خداحافظی کردیم تا 1 ماه بعد که بابایی از ماموریت برگرده. من و بابایی هم داریم وسایل رو جمع میکنیم که فردا بریم تهران. به اصرار بابایی با این همه کاری که امروز داشتیم بیرون رفتیم تا آخرین گردش 3 نفرمون رو هم بریم. خوش گذشت و شما هم خوش اخلاق بودی و کلی خندیدی و ذوق کردی. مامان فدات بشه که بهترینی واسه من. اگه تو نبودی نمیدونم چطوری باید دوری بابایی رو تحمل میکردم. تو همدم و مونسمی. عشخ مامانی تو. اینم چند تا از عکسای امروز آرشیدای مامان: ...
26 آبان 1391

آرشیدای تب دار

سلام دوست جونا. آرشیدا دیشب تب داشت و بی حال بود. تا صبح 10 دفعه بیدار شد و گریه کرد. امروز بردیمش دکتر. دکتر معاینش کرد و گفت چیز خاصی نیس. گفت تا یه هفته بیرون نبریمش و کسی بوسش نکنه. استامینوفن و کتوتیفن و قطره بینی داد که اگر بینیش گرفت استفاده کنیم. سر شب که داروهاشو دادم با کلی گریه و مقاومت خورد. بعد گریه بغلش کردم و تو بغلم سریع خوابش برد. بی سابقه بود به این راحتی بخوابه. خیلی بی حاله. دلم براش میسوزه عزیز دلم مثل قبل نمیتونه شیطونی کنه . وقتی چهار دست و پا میره هی سرشو میذاره زمین. راستی فکر میکردم این ماه اصلا وزن نگرفته باشه و کم هم کرده باشه ولی مثل اینکه ق...
20 آبان 1391

7 ماهگی

یه سلام گرم به همه دوستان خوب وبلاگیمون که همیشه به ما سرمیزنن و شرمندمون میکنن. یه معذرت خواهی هم بابت تاخیر توی آپ کردن وبلاگ. البته دلیل موجه داریم بابتش. یکی اینکه بابایی آرشیدا از ماموریت اومده و همش اینور و اونور بودیم و عروسی پسر عمم هم بود و چند روزی پیش خاله ریحان تو رشت بودیم. ودیگه اینکه شارِژر دوربین هم خراب شده و نمیتونیم عکس بگیریم. خلاصه تو این مدت خیلی کم خونه خودمون بودیم. آرشیدا ما هم 7 ماهه شد. هورااااااااااااااا شیطون و پرانرژی مثل همیشه. خیلی بلا شده. تا کسی میاد نازش میکنه خودشو لوس میکنه و سرش رو تو بغل اونی که هست فشار میده و عشوه میاد. همه...
18 آبان 1391

کیتی کوچولو

کیتی کوچولوی من دائم داره تو خونه میچرخه و شیطونی میکنه. مامان فداش بشه خیلی جیگره نفسه عمر منهههههههههههههههه. چهار دست و پا همه جا میره. از پله آشپزخونه هم هی میره  بالا و میاد پایین. دیگه حرفه ای شده. بیبی انیشتین رو هم خیلی دوست داره و فقط با اون غذا میخوره. مامان واسه کاراش غش میکنه. میاد مامانو میچسبه و بلند میشه. از همه جا هم آویزون میشه که بلند بشه. توی تاب و روروئک انگار زندانی شده و یه ریز غر میزنه. کماکان فقط تو خواب شیر میخوره. برای خوابیدن مقاومت میکنه. اول یکم گریه بعد نق و ناله تا خوابش ببره. یکم هم سرما خورده و آبریزش بینی داره که امروز بردمش دکتر و گفت یه سر...
30 مهر 1391

6 ماه و 10 روزگی

امروز دهمین روز از ماه هفتم زندگیت رو گذروندی. چقدر زود میگذره و کوچولوی من داره روز به روز بزرگتر میشه. خیلی شیطون شدی و دیگه توی تختت نمیذارمت چون خودت رو میندازی بیرون. به تشک بازیت هیچ توجهی نمیکنی و دوسش نداری. تا میذارمت روش زودی میای بیرون. دلت میخاد واسه خودت تو خونه بچرخی و بگردی به خصوص گوشه ها و زوایا و جاهای تنگ و روی سرامیکها..... تا یه چیزی میبینی که میشه گرفتش میگیریش و بلند میشی و باید زود بدوم بگیرمت وگرنه میخوری زمین و معمولا سرت میخوره به اون جایی که چسبیده بودی و گریه میکنی. حیف باباییت نیست که ببینه چقدر شیطون شدی. جاهای خطرناک که میری تا بلند صدات میکنم و م...
23 مهر 1391