8 ماه و 10 روزگی
آرشیدا جونم صبح زود قبل مامانی از خواب بیدار میشه و از سر و کولش بالا میره.
امروز که بیدار شدم دیدم سبد لباساش دمر افتاده و همه رو ریخته بیرون.
از زیر تخت یه چیزاییکه زورش رسیده رو کشیده بیرون. خلاصه نیم ساعتی طول کشید تا اتاق رو مرتب کنم.
باباییش هم ایشاللا هفته بعد میاد.
بعضی اوقات آرشیدا میگه بابا مامان. پشت سر هم. خیلی خوردنی میشه عسلم.
تو ادامه مطلب عکسای امروزشو ببینید:
پی نوشت: موهای جلوی آرشیدا میومد تو چشمش. علی رقم میل باطنیم مجبور شدم کوتاهشون کنم. بغلاش رو هم یکم کوتاه کردم. خیلی خوشگل و ناز شده عسلم.
آرشیدا جونم صبح زود قبل مامانی از خواب بیدار میشه و از سر و کولش بالا میره.
امروز که بیدار شدم دیدم سبد لباساش دمر افتاده و همه رو ریخته بیرون.
از زیر تخت یه چیزاییکه زورش رسیده رو کشیده بیرون. خلاصه نیم ساعتی طول کشید تا اتاق رو مرتب کنم.
باباییش هم ایشاللا هفته بعد میاد.
بعضی اوقات آرشیدا میگه بابا مامان. پشت سر هم. خیلی خوردنی میشه عسلم.
پی نوشت: موهای جلوی آرشیدا میومد تو چشمش. علی رقم میل باطنیم مجبور شدم کوتاهشون کنم. بغلاش رو هم یکم کوتاه کردم. خیلی خوشگل و ناز شده عسلم.