ماموریت بد موقع بابایی
سلام به دختر ناز و خوشگلم.
خوبی عسل مامان؟ خوبی شیرینم؟
عزیزم بابایی رفت ماموریت و من و شما تنها شدیم. البته اومدیم پیش مادر جون و پدر جون.
دیروز ساعت ٦ غروب بابایی رفت.
منم کلی گریه کردم. چون این روزا بیشتر از همیشه بهش نیاز داشتم. احتمالا 25 روز دیگه بیاد.
شما داری حسابی بزرگ میشی و دردهای منم هر روز بیشتر میشه.
قربونت برم فقط ازت خواهش میکنم زودتر از موقع دنیا نیا و بذار بابایی بیاد. تا اون موقع خوب غذا بخور و تپل شو عزیزم.
خیلی دوست دارم کوچولوی نازم. تو حاصل عشق من و بابایی هستی که هر روز بیشتر از روز قبل میشه.
باباییت هم اصلا دلش نمیخواست بره ولی مجبور بود.
الهی فدات بشم گفت اگه دختر خوبی باشی و مامان رو اذیت نکنی واست سوغاتی میخره.
راستی اینم شکم مامانی تو ماه هشتم:
میبوسمت و برات آروزی سلامتی دارم نفسم. تو دل مامان بمون تا وقتش عشق من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی