ماه 8 هم تمام میشود
فردا آرشیدا 8 ماهش تموم میشه.
عزیز دل مامان این روزها مثل همیشه خیلی شیطون و بلاست. همه چیز رو میگیره و بلند میشه. بعدش با احتیاط میشینه.وقتی بیبی انیشتین میبینه هی میره جلو تیوی و اون رو میچسبه و می ایسته و از جلو نگاه میکنه. هی من میارمش عقب و اون دوباره میره سرجاش...
لباسایی که روی رخت آویز میذاریم خشک بشه میکشه پایین و تو خونه پخش میکنه.
سروقت لباسای خودشم میره و اونارو تو اتاق پخش میکنه.
وقتی کشو ، کمد یا یخچال باز بشه با ذوق میاد که بره توش و ببینه چه خبره.
وقتی صداش میکنم برمیگرده با ذوق نگام میکنه و اکثر اوقات میاد پیشم.
دیروز برای اولین بار بعد از دنیا اومدنش با خاله هام رفتم استخر.( بعد از یک سال و نیم)
3 ساعتی پیش مادر جون و پدر جون بود. و میگفتن اذیتشون نکرده بود.
وقتی برگشتیم سریع پرید بغلم و نمیومد پایین که لباسام رو دربیارم.
چند روزی هم خاله هام اینجا بودن و حسابی به من و آرشیدا خوش گذشت.
اینم احوالات این روزای دخمل بلام آرشیدا.
عکسارو تو ادامه مطلب ببینید:
فردا آرشیدا 8 ماهش تموم میشه.
عزیز دل مامان این روزها مثل همیشه خیلی شیطون و بلاست. همه چیز رو میگیره و بلند میشه. بعدش با احتیاط میشینه.وقتی بیبی انیشتین میبینه هی میره جلو تیوی و اون رو میچسبه و می ایسته و از جلو نگاه میکنه. هی من میارمش عقب و اون دوباره میره سرجاش...
لباسایی که روی رخت آویز میذاریم خشک بشه میکشه پایین و تو خونه پخش میکنه.
سروقت لباسای خودشم میره و اونارو تو اتاق پخش میکنه.
وقتی کشو ، کمد یا یخچال باز بشه با ذوق میاد که بره توش و ببینه چه خبره.
وقتی صداش میکنم برمیگرده با ذوق نگام میکنه و اکثر اوقات میاد پیشم.
دیروز برای اولین بار بعد از دنیا اومدنش با خاله هام رفتم استخر.( بعد از یک سال و نیم)
3 ساعتی پیش مادر جون و پدر جون بود. و میگفتن اذیتشون نکرده بود.
وقتی برگشتیم سریع پرید بغلم و نمیومد پایین که لباسام رو دربیارم.
چند روزی هم خاله هام اینجا بودن و حسابی به من و آرشیدا خوش گذشت.
اینم احوالات این روزای دخمل بلام آرشیدا.
اینجا لباساش رو ریخته دورش و داره برسش رو میخوره.
این صندلی رو گذشتیم که دستش به کتابا نرسه و پارشون نکنه ولی....