همایش شیرخوارگان حسینی
امروز همایش شیر خوارگان حسینی بود.
همیشه وقتی این صحنه ها رو تو تی وی میدیم خیلی دلم میخواست منم یه روزی شیرخوارم رو بغل بگیرم و تو این مراسم شرکت کنم.
خدایا ازت ممنونم که این آرزوی منو براورده کردی.
با آرشیدا و مادر جونش رفتیم مراسم.
بر خلاف انتظارم با تعجب همه جا رو نگاه میکرد و جیکش درنمیومد. فقط وقتی میرفت بغل مادرم جیغ میزد که بیاد بغل من.
از کنجکاوی که خسته شد شیر دادم بهش و خوابش برد. وقتی بیدار شد آخرای مراسم بود.
خدایا شکرت که امروز من و آرشیدا هم تونستیم تو مراسم شرکت کنیم.
اینم عکسای امروز:
برای دیدنشون به ادامه مطلب برید.
( برای بهتر شدن سرعت وبلاگ ازین به بعد عکسها رو توی ادامه مطلب میذارم.)
امروز همایش شیر خوارگان حسینی بود.
همیشه وقتی این صحنه ها رو تو تی وی میدیم خیلی دلم میخواست منم یه روزی شیرخوارم رو بغل بگیرم و تو این مراسم شرکت کنم.
خدایا ازت ممنونم که این آرزوی منو براورده کردی.
با آرشیدا و مادر جونش رفتیم مراسم.
بر خلاف انتظارم با تعجب همه جا رو نگاه میکرد و جیکش درنمیومد. فقط وقتی میرفت بغل مادرم جیغ میزد که بیاد بغل من.
از کنجکاوی که خسته شد شیر دادم بهش و خوابش برد. وقتی بیدار شد آخرای مراسم بود.
خدایا شکرت که امروز من و آرشیدا هم تونستیم تو مراسم شرکت کنیم.
اینم عکسای امروز:
اینجا آرشیدا گلی آماده شده که بره مراسم.
اینجا خوابیده تو اون همه شلوغی. اصلا فکرشو نمیکردم بخوابه.