آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

سومین ماموریت بابایی

1391/8/30 23:07
نویسنده : سمانه
537 بازدید
اشتراک گذاری

بابایی برای سومین بار ما رو برای یک ماه نمیبینه. چون بجای دوری برای ماموریت میره .افسوس

خیلی ناراحتشم. خدا بهش صبر بده. من که طاقت یک نیم روز دوری تو رو ندارم. بیشترین دوریمون 2 ساعت بوده که دلم برات غش رفته. فکر ندیدنت منو میکشه.نگران

خیلی دوست دارم شیرینتر از عسل زندگیم.ماچقلبماچ

بابایی هم عاشقته. امروز ساعت 5 صبح رفت. من بیدار شدم که ازش خداحافظی کنم. وقتی گفت برم اتاق آرشیدا رو ببوسم و برم در رو که باز کرد دید پشت دری. خیلی تعجب کردیم و خدا رو شکر کردیم که در به سرت نخورد.

فکر کنم توام فهمیدی بابایی داره میره بیدار شدی برای آخرین بار بری تو بغلش.

بابایی خیلی خوشحال شد. منم همینطور. ولی بعدش پدرمو دراوردی و 7 صبح خوابیدی.هیپنوتیزم

ناراحت نباش زودی این یک ماه هم تموم میشه و بابای مهربونت میاد پیشمون.بغل

این روزا شیر خوردنت بهتر شده ولی از غذا افتادی. هیچی نمیخوری. هر چی درست میکنم میریزم دور. البته بعد از عوض کردن لباس خودت و خودم و شستن کلی چیز کثیف.....

خیلی حرصم میدیکلافه

راستی از 3 روز پیش آب که میبینی میگی آبببببه.

اولین بار تو حموم گفتی. کلی ذوق کردم. خیلی ناز میگی مامان فدات بشه. ماچماچماچماچ

جدیدا به آب خوردن هم خیلی علاقه پیدا کردی. خدا رو شکر. چون همش نگران بودم که کم آب میخوردی.لبخند

راستی محرم هم رسیده و جمعه مراسم شیر خوارگانه. برات یه بلوز مشکی و سربند گرفتم.

میخایم با مادرجون ببریمت اگه اونجا اذیتمون نکنی و بمونی خوبه.عینک

دوست دارم فرشته نازم. بهترینی واسه من. هزار تا بوسسسس برای عشخم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله ریحان
30 آبان 91 23:16
ای جونم آرشیدا جیگررررررر...بابایی زودی میاد!! من جات بودم نمیبردمش آخه اینجور جاهای غم و غصه که جای بچه ها با اون روحیه لطیف نیس
لیلا مامان اندیا
30 آبان 91 23:43
عزیز دلم ارشیدای گلم عسکات خیلی ناز شدن ان شاءالله بابایی هم زود میاد مواظب مامانی باش دخمل گلم بوووووووووووس
آتنا مامان روشا
3 آذر 91 3:23
آخی که موقع رفتن بابایی بیدار شدی دختر ناز باهوش من ولی این مامانی رو اذیت نکن به اندازه کافی دوری بابایی اذیتش میکنه رفتید عزاداری مارو هم دعا کنید من همسرم نمیزاره روشا رو ببرم شیرخوارگان میگه سر و صدا زیاده اذیت میشه.
مامی آوید
3 آذر 91 12:53
آخییییی جای باباییش خالی نباشه...واقعا دوری از این فرشته ها سخته...خدا طاقت باباشو زیاد کنه... بوس واسه این ملوسک خوردنی...خیلی نانازیه آرشیدا گلی... خنده هاش رو خیلی دوست دارمممممم
مامان محمد و ساقی
3 آذر 91 15:01
سلام عزیزم خوبی؟ آببببببببببه گفتنت مبارک باشه گلم ایشا... بابایی زود بر میگرده چه جالب این بچه ها یه موقع هایی آدمو غافلگیر میکنن راستی تو خصوصی برات رمز گذاشتم به ریحان جون هم رمز رو بده
مامان محمد و ساقی
3 آذر 91 19:53
ممنون سمانه جون آره برام خاطره انگیزه.خیلی پس منو خوب درک میکنی.اتفاقا" همون سال محرم تو عید افتاده بود.یادمه 12 فروردین از خونه مامانم اومدم خونه خودمون و 13 بدر خونه بودم.
مهتاب مامان بردیا
4 آذر 91 0:35
جای همسرت سبز سمان جونم بوس برای تو آرشیدای شیرین زبون عسلک