آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

روز پدر

روز پدر رو به همه پدرها از جمله پدر خودم و پدر همسرم تبریک میگم. یه تبریک ویژه هم به پدرهای جدید که امسال اولین سال پدر شدنشون هست میگم و امیدوارم پدرهای نمونه ای باشند. به همسر مهربون و نازنینم هم از طرف خودم و آرشیدای نازمون تبریک میگم و امیدوارم همیشه سایش روی سر ما و دستای گرمش پشتیبانمون باشه.  این هم کارتی که من و آرشیدا برای بابایی درست کردیم:   اینم داخل کارت:   اینم یه عکس جدید آرشیدا بلا: ...
14 خرداد 1391

دو ماهگی

یه سلام گنده و معذرت خواهی برای چند روز غیبت. از روزی که ما میخاستیم بریم تهران بگم که توی راه خبر دادن که پدربزرگم فوت کرده و مامان و بابام رفتن شمال. ما هم رفتیم خونه مامانم اینا و 1 روز بودیم و روز بعد همراه خاله های من رفتیم شمال برای مراسم.  3 روزی اونجا بودیم و خونه خاله ریحانه بودیم و کلی خوش گذشت. ولی ختم و مراسم که خوب نبود و کلی غصه واسه بابام خوردم که پدرش رو از دست داده بود و اونهم از دیدن آرشیدا تو مراسم ختم خیلی ناراحت شد و گفت هنوز دو ماهش نشده اومد مراسم ختم. الانم برگشتیم خونه خودمون و عمه سمیرا اومده پیشمون و داره آرشیدا کوچولو رو میخوابونه. امروز آش ماست خوردم. نمیدونم به خاطر سیر...
12 خرداد 1391

اولین سفر به محل تولد

سلام دوستای گلم. آرشیدا خانم فردا میخاد بره خونه مادر جون و پدر جونش. دومین مسافرت دختر نازم هست. امیدوارم براش خوب باشه و بهش خوش بگذره. الانم روی تشک بازیش خوابیده و به عروسکاش با دستاش ضربه میزنه که بیان پایین و بخورتشون. اینم عکساش داغ داغ: دیشب هم دوستم سمیه جون اومده بود اینجا و رفتیم دیدنش. برای اولین بار تونستم موهاش رو گل سر بزنم. خیلی جیگر شده بود دخترم. اینم عکسش: ...
5 خرداد 1391

کارای جدید آرشیدا

سلام من اومدم. این روزا آرشیدا شیطون تر شده و روزا بیشتر بیداره و بازی میکنه. میخنده و همش میخاد سرپا نگهش داری و روی پاهاش وایسته و راه بره. فیلمهای قشنگی ازش گرفتیم حیف که حجمش بالاست و نمیشه اینجا گذاشت. یه صداهای عجیب و با حالی از خودش درمیاره. میذارمیش رو زمین و با آهنگ واسش میرقصیم اونم حسابی دست و پا میزنه و با چمشاش حرکات ما رو دنبال میکنه. اینم چند تا عکس جدید از آرشیدا جوجو: ...
4 خرداد 1391

47 روزگی

سلام به همه دوستان وبلاگیم.  اونایی که میشناسمشون و اونایی که خواننده خاموش هستن. از دخترم براتون بگم که هر روز شیرینتر میشه و به مامان وابسته تر. همش میخاد تو بغلم باشه و توی بغلم بخوابه. بعضی شبا خیلی خوب میخوابه و بعضی شبا دیر میخابه و اذیت میکنه. درکل عسل مامان و باباس و براش میمیریم. امروز 2 بار بیرون بردیمش یه بار صبح و یه بار غروب. حسابی ددری شده و تو ماشین میخابه. شام هم بیرون خوردیم و دختر نازم تو کالسکش خوابید و غذا خوردن مامان و بابا رو نگاه کرد و حتی نق هم نزد. اولین بار بود که سوار کالسکه شده بود براش جالب بود. اینم چند تا عکس جدید این روزاش: این خونه بابا جو...
29 ارديبهشت 1391

آرشیدای 44 روزه

ما رفتیم رشت و آستارا و برگشتیم. آرشیدا خیلی گل بود وزیاد اذیتمون نکرد. فقط شبا دیر میخوابید که با خاله ریحان نگهش میداشتیم. و همه جای خونه خونه خاله رو شیری کرد.روی مبلش و روتختیش رو هم بی نصیب نذاشت و بالا آورد. ولی امروز آرشیدا جون خیلی خانم بود. از خواب دیشبش بگم که بی سابقه بود و 7 ساعت خوابید و اصلا واسه شیر هم پانشد و آخر مامان بلندش کرد و بهش شیر داد. روز مادر هم که پریروز بود به مامان یه کادوی خوشگل داد و برای اولین بار غلت زد. وقتی روی شکم گذشته بودمش غلت زد و به کمر خوابید. 2 روزه که دیگه تا میذاریش به شکم برمیگرده. دیروز بابایی میخاست از این کارش فیلم بگیره به شکم خوابوندش تا بیاد دوربین رو روشن کنه خان...
25 ارديبهشت 1391

اولین مسافرت

سلام. امروز قراره آرشیدا گلی اولین مسافرتش رو بره. میخاد بره رشت ، خونه خاله ریحان. من یکم استرس دارم که توی راه اذیت نشه و اذیتمون نکنه. امیدوارم همه چی خوب پیش بره و بهمون خوش بگذره. اینم چند تا عکس از 3 روز پیش آرشیدا تو خونه باباجونش: ...
19 ارديبهشت 1391

خاطره زایمان

صبح روز 12 فروردین من و بابایی طبق برنامه زود از خواب بلند شدیم و صبحانه خوردیم و حرکت کردیم واسه بیمارستان چمران. آخه دکتر محمدی گفته بود اگه تا 12 هم دردم نگرفت حتما بیام بیمارستان چون کشیک خودش هم هست. ما هم با خیال راحت میرفتیم. موقع رفتن پدر جون گفت ایشاللا 3 نفری برگردین. من گفتم نه بابا خبری نیست الکی دلتون رو خوش نکنید. توی راه بابایی آهنگ تولد رو گذشته بود و من هم گریم گرفت باهاش. به بابایی گفتم اگه تو دنیا بیای دلم واسه این روزها و تکونای توی شکمم تنگ میشه. خلاصه حال عجیبی داشتم. نمیدونستم این آخرین ساعاتی هست که تو رو تو شکمم حمل میکنم و تو دیگه بیتاب شدی و هوس اومدن کردی. بیمارستان که رسیدیم 1 س...
23 فروردين 1391

تولد غیر منتظره

سلام. من با یه عالمه خبر جدید اومدم. شرمنده که خیلی دیر شد دخترم وقت نمیداد که بیام. من هم بالاخره مامان شدم. تو روز 12 فروردین به صورت کاملا غیر منتظره دخترم رو با روش سزارین بدنیا آوردم. خاطره زایمانم رو توی پست بعدی میذارم. امروز دختر من که اسم قشنگش آرشیدا ست( بمعنای بانوی درخشان آریایی) 10 روزه شد. نگهداری ازش واقعا سخته ولی به شیرینی هاش میارزه. وقتی در آغوشش میگیرم همه دنیا رو فراموش میکنم و غرق لذت میشم. خدا رو با تمام وجودم شکر میکنم که این فرشته کوچولو رو به ما هدیه داد. این 10 روز واقعا سخت گذشت ولی گذشت. روزهای خوب در انتظار من و همسر عزیزم و...
23 فروردين 1391

نهم فروردین

سلام دختر نازم. خوبی مامانی؟ این روزا استرس مامان بیشتر شده و همش اعصابش خورده. ببخش اگه اذیتت میکنم. آخه شرایط بدی دارم. پریشب رفتیم بیمارستان هیچ خبری نبود و برگشتیم فقط خانم دکتر واسه شما سونو بیوفیزیکال و nst نوشت. دیروز رفتیم پیش دکتر شاکری انجام دادیم همه چیز خوب بود و شما نمره کامل گرفتی. ازین بابت من و بابا خوشحالیم. ولی هی پرسیدن فامیل و اطرافیان که دخترتون دنیا نیومد و چرا؟؟؟؟ اعصابم رو بهم مبریزه. خودم و خانم دکتر میدونیم که هنوز وقتش نشده ولی دیگران هی میگن دیر شده.انگار همه دکترن!!!! من میدونم شما تا 20 فروردین هم جا داری. آقاجون من هم حالش از اول عید خوب نیست و آخر...
9 فروردين 1391