دو ماهگی
یه سلام گنده و معذرت خواهی برای چند روز غیبت. از روزی که ما میخاستیم بریم تهران بگم که توی راه خبر دادن که پدربزرگم فوت کرده و مامان و بابام رفتن شمال. ما هم رفتیم خونه مامانم اینا و 1 روز بودیم و روز بعد همراه خاله های من رفتیم شمال برای مراسم. 3 روزی اونجا بودیم و خونه خاله ریحانه بودیم و کلی خوش گذشت. ولی ختم و مراسم که خوب نبود و کلی غصه واسه بابام خوردم که پدرش رو از دست داده بود و اونهم از دیدن آرشیدا تو مراسم ختم خیلی ناراحت شد و گفت هنوز دو ماهش نشده اومد مراسم ختم. الانم برگشتیم خونه خودمون و عمه سمیرا اومده پیشمون و داره آرشیدا کوچولو رو میخوابونه. امروز آش ماست خوردم. نمیدونم به خاطر سیر...