آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

یک سوال و جواب وبلاگی

این یک سوال و جواب وبلاگی هست. با اینکه سوالات یکم خصوصیه ولی به بیشترشون پاسخ دادم. ممنون از مامان تسنیم که منو دعوت کرده بودن. منم مثل بقیه دوستان  3 نفر رو به این دوره با مزه دعوت میکنم. راحله جون مامان هوراد آتنا جون مامان روشا زهره جون مامان آریان 1-بزرگترین ترس ات در زندگی؟ اینکه بد بمیرم یا پیری بدی داشته باشم.   2-اگه 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ یه جاهایی میرفتم و یه کسایی رو میدیدم. 3-- اگر غول چراغ جادو، توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفت را داشته باشد،‌ آن آرزو چیست؟ یک میلیارد پول 4- از میان اسب، پلنگ، سگ، گربه ...
11 خرداد 1392

سفر مشهد

سلاممممممممم دوستای گلم منو ببخشید برای تاخیر توی آپ کردن وبلاگ. خیلی درگیر بودیم این روزا و نت هم در دسترسم نبود. از روزی که بابای آرشیدا اومد خونه براتون میگم  تا امروز. روز 26 اردیبهشت بابایی اومد و آرشیدا بسیار بسیار خوشحال شد و سر از پا نمیشناخت. باورتون میشه اون روز همش الکی میخندید و همه غذاهاش رو هم از دست بابایی تا تهش خورد. فرداش من یه آزمون استخدامی داشتم و با بابایی 7 صبح رفتیم و 12 اومدیم خونه. مامانم میگفت میرفت پشت در اتاقم و هی میگفت مامانی. ظهر هم دختر خالم و همسرش و دخترشون صبا خانم مهمونمون بودن. فرداش رو بابایی استراحت کرد و عصری هم بیرون رفتیم و بعد شروع به جمع کردن وسایل ک...
7 خرداد 1392

سردرد مامانی

دیروز نمیدونم چرا از عصر سردرد گرفتم. کم کم سردردم شدید و شدیدتر شد. بعدش همراه با حالت تهوع و... شد. دراز کشیده بودم و با روسری سرم رو محکم بسته بودم. آرشیدا هی میومد روسری و موهام رو میکشید و میخواست بازی کنه. مادر جون میگفت مامان سرش درد میکنه اذیتش نکن. اونم میرفت و باز میومد. دیگه نتونستم تحملش کنم و مجبور شدم برم درمانگاه. خلاصه اونجا هم وسط سرم حالم بد شد و دستم هم به خاطر تکون خوردن ورم کرد و اوضاع بدی داشتم. خیلی خیلی حالم بد بود. 11 شب که اومدیم خونه مامان آرشیدا رو خوابونده بود. ولی میگفت با بغض خوابید و ناراحت بود. شیرش دادم و بعد از خوردن یه چیزایی رفتم پیشش خوابیدم. صبح که بیدار شد ا...
24 ارديبهشت 1392

فقط عکس

این پست مخصوص عکسهای آرشیدا جونی و شیطونیهاشه. برای خاله ریحان و عمه هاش و همه اوناییکه دلشون برای آرشیدا تنگ شده. اون روز برای اولین بار گفت گوجه. خیلی هم ناز میگه.     ریخت و پاشهای روزانه   یعنی حالی میکنی وقتی آزادت میذارم که یه کابینت رو خالی کنی.   تلاش برای برداشتن تکه های سیب با چنگال....     این عسلی رو اینجا گذشتیم که شما نیای سیمها رو بکشی ولی شده پاتوقت.   اینم یه نمونه دیگش.   اینجا هم برای دستکش جیغ و داد کردی که مادر جون دستت کرد و خیلی خوشحال شده بودی و نیم ساعتی درش نیاوردی و همه جا باهاش میرفتی.   ...
17 ارديبهشت 1392

روز مادر و 13 ماهگی نازگلم

روز مادر رو به همه مامانهای مهربون و فداکار به خصوص مامان خودم و همسرم که از بهترین مامانهای دنیا هستن تبریک میگم. یه تبریک ویژه هم به مامانهای دوستای وبلاگی آرشیدا جون. امیدوارم سالیان سال سایتون روی سر فرزندانتون باشه. امسال بابایی آرشیدا روز زن و مادر پیشمون نبود و من یکم دلم گرفته بود. ولی شبش آرشیدا برای اولین بار وقتی گفتم مامان رو بوس کن اومد لپمو بوس کرد. خیلی خوشحالم کرد این کارش و از هر هدیه ای برام شیرینتر بود. یکی از بهترین بوسه هایی بود که گرفتم. خدایا شکرت که این نعمت رو بهم دادی تا بوسه فرزندم رو احساس کنم. مرسی خدا جون که منو مادر کردی..... خوب از روز م...
12 ارديبهشت 1392

گشت و گذار پارکینگی

سلام به دوستای گل دختر قشنگم و مامانای مهربونشون. آرشیدا حسابی ددری شده این روزا و تا یکی میخواد از خونه بره بیرون کلی جیغ و گریه راه میندازه. منم اکثر روزا میبرمش تو پارکینگ و یکم هم کوچه که دلش وا بشه. الان بیرون نمیتونه زیاد راه بره که ببرمش پارک. توی کالسکه هم که اصلا نمیشینه و جمعش کردیم. هم آروم راه میره با کفش هم اینکه به همه چی میخواد نگاه کنه و هی وایمیسته که ببینه اون بچه هه چکار میکنه و اون آقاهه کجا میره .اون ماشینه چرا بوق زد و اون موتوره کجا میره......... خلاصه عسل خانم ما خیلی کنجکاوه. جدیدا عکس سگ که میبینی میگه آپ آپ آپ. کلی هم به خودت فشار میاری و انقدر پشت هم میگی که نفست میگیره. ...
9 ارديبهشت 1392

کارای جدید نفسم

سلام به عزیز دل مامان. امروز روز آخریه که بابایی پیشمون بود و فردا باید بره. حداقل یک ماه ازمون دوره. خیلی برات ناراحتم چون این بار بیشتر از همیشه بابایی رو میشناسی و بهش وابسته شدی. دیگه کاملا مطمئنم که دلت براش تنگ میشه. مامان برات بمیره که باید دوری باباییت رو تحمل کنی عشق من. این روزا خیلی کارای جدید یاد گرفتی. پا ، دست ، گوش ، مو ، بینی ، زبون و چشمت رو نشون میدی. تو اینها پا و مو رو میگی. هر چیزی که نتونی باز کنی میاری میدی بهم و میگی با یعنی باز کن. چیزی بخوای بدی بهمون میگی بیی یعنی بگیر. چیزی بخوای بگیری میگی ده یعنی بده . بعضی وقتا هم میگی من. موقع بیرون رفتن هم میگ...
2 ارديبهشت 1392