آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

یه شب بد

1390/7/18 20:28
نویسنده : سمانه
447 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترینم. خوبی مامانی؟

دلم برات تنگ شده نازنینم.

میخام برات از دیشب بگم که یه شب بد بود.

من از غروب سردرد شدیدی گرفته بودم. بابایی کلی سرم و ماساژ داد و خوب نشد تا 2 شب که بابایی خوابش برد و منم داشتم خودمو به زور خواب میکردم که یهو دیدم حالت تهوع گرفتم.تا از جام بلند شم و خودم رو به دستشویی برسونم مثل برق و باد...........

خلاصه راهرو و پارکت به گند کشیده شد. بابایی که از صدای سرفه های من از خواب بیدار شد دوید و اومد. منم که حالم خیلی بد بود داشتم ناخوداگاه گریه هم میکردم. اون بنده خدا هم منو آروم کرد و گفت برم بخوابم خودش همه جا رو ردیف میکنه.منم بعد از عوض کردن لباسام رفتم دراز کشیدم.اوهتازه بابایی بیچاره امروز هم شیفت بود.خمیازه

خلاصه این هم داستان اولین حالت تهوع مامانیت که 3 ثانیه بیشتر طول نکشید ولی خیلی افتضاح به بار آورد.

 

عسلم فردا صبح داریم میریم تهران خونه پدر جون و مادر جون.تو راه مواظب خودت باش.

5 شنبه هم نوبت دکتر تو بیمارستان چمران گرفتم.

دوست دارم عسلکم.

juovmv0nfdbv7l5qxn5.jpg

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله ریحان
18 مهر 90 23:02
هههه...خاله چکار کردی!!!!!! معده مامانیو چرا هم زدی!!! نیوفلدر خوبی باش گلم...مام منتظریم ببینیم تو دخملی یا پسر
مامی گلبرگ
25 مهر 90 15:31
آخی مواظب خودت باش ... یکم بیسکوییت ترد یا لیموی تازه همیشه این موقع ها دم دستت باشه ...
خاله ریحان
26 مهر 90 5:52
چرا آپ نمیکنی وبلاگ بچمونو....چه مامانه تنبلی داری نیوفولدر جان...