آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

کارای جدید آرشیدا

سلام من اومدم. این روزا آرشیدا شیطون تر شده و روزا بیشتر بیداره و بازی میکنه. میخنده و همش میخاد سرپا نگهش داری و روی پاهاش وایسته و راه بره. فیلمهای قشنگی ازش گرفتیم حیف که حجمش بالاست و نمیشه اینجا گذاشت. یه صداهای عجیب و با حالی از خودش درمیاره. میذارمیش رو زمین و با آهنگ واسش میرقصیم اونم حسابی دست و پا میزنه و با چمشاش حرکات ما رو دنبال میکنه. اینم چند تا عکس جدید از آرشیدا جوجو: ...
4 خرداد 1391

47 روزگی

سلام به همه دوستان وبلاگیم.  اونایی که میشناسمشون و اونایی که خواننده خاموش هستن. از دخترم براتون بگم که هر روز شیرینتر میشه و به مامان وابسته تر. همش میخاد تو بغلم باشه و توی بغلم بخوابه. بعضی شبا خیلی خوب میخوابه و بعضی شبا دیر میخابه و اذیت میکنه. درکل عسل مامان و باباس و براش میمیریم. امروز 2 بار بیرون بردیمش یه بار صبح و یه بار غروب. حسابی ددری شده و تو ماشین میخابه. شام هم بیرون خوردیم و دختر نازم تو کالسکش خوابید و غذا خوردن مامان و بابا رو نگاه کرد و حتی نق هم نزد. اولین بار بود که سوار کالسکه شده بود براش جالب بود. اینم چند تا عکس جدید این روزاش: این خونه بابا جو...
29 ارديبهشت 1391

آرشیدای 44 روزه

ما رفتیم رشت و آستارا و برگشتیم. آرشیدا خیلی گل بود وزیاد اذیتمون نکرد. فقط شبا دیر میخوابید که با خاله ریحان نگهش میداشتیم. و همه جای خونه خونه خاله رو شیری کرد.روی مبلش و روتختیش رو هم بی نصیب نذاشت و بالا آورد. ولی امروز آرشیدا جون خیلی خانم بود. از خواب دیشبش بگم که بی سابقه بود و 7 ساعت خوابید و اصلا واسه شیر هم پانشد و آخر مامان بلندش کرد و بهش شیر داد. روز مادر هم که پریروز بود به مامان یه کادوی خوشگل داد و برای اولین بار غلت زد. وقتی روی شکم گذشته بودمش غلت زد و به کمر خوابید. 2 روزه که دیگه تا میذاریش به شکم برمیگرده. دیروز بابایی میخاست از این کارش فیلم بگیره به شکم خوابوندش تا بیاد دوربین رو روشن کنه خان...
25 ارديبهشت 1391

اولین مسافرت

سلام. امروز قراره آرشیدا گلی اولین مسافرتش رو بره. میخاد بره رشت ، خونه خاله ریحان. من یکم استرس دارم که توی راه اذیت نشه و اذیتمون نکنه. امیدوارم همه چی خوب پیش بره و بهمون خوش بگذره. اینم چند تا عکس از 3 روز پیش آرشیدا تو خونه باباجونش: ...
19 ارديبهشت 1391

خاطرات این 1 ماه

سلام. میخام امروز از خاطرات جالب این 1 ماه بگم. گرچه هر روزش 1000 خاطرس ولی گلچینش میکنم. این عکس رو هم بابایی زحمتش رو کشید. از شب اول تو بیمارستان شروع میکنم که اصلا صدای گریت در نیومد. من که خوابیدم ولی مادر جون میگفت تا صبح بیدار بودی و در سکوت به در و دیوار نگاه میکردی. از فرداش که قبل از ترخیص دکتر اطفال شما رو معاینه کرد و گریت رو دراورد تازه فهمیدی چه چیز خوبیه این گریه بعدش بغلت میکنیم. از اول شل و ول نبودی و خوب گردنت رو نگه میداشتی. تو خواب خیلی میخندیدی که عکساش هم هست. به حرفا خوب گوش میکردی و به طرف صدا برمیگشتی. به چشم فردی که باهات حرف میزد زل میزدی. وقتی شیرمیخاستی زبونت رو درمیاوردی...
17 ارديبهشت 1391

1 ماهگی آرشیدای من

امروز دختر نازم یک ماهه میشه. انگار چند ماه گذشته ولی خدا رو شکر میکنم که از پس بچه داری براومدم. امروز قراره یه کیک بگیریم و 1 ماهگی آرشیدا رو با همسرم جشن بگیریم. 8 اردیبهشت هم خانواده همسرم یه جشن برای تولد دخترم گرفتن که کل جشن رو خانمی خواب بود. امروز هم بد لج شده و تا میذارمش زمین گریه میکنه و حتی وقتی خوابه میخاد تو بغلم باشه. اینم عکسای جدیدش:   آرشیدا تو جشن خودش   مامانی نمیخای به من شیر بدی؟؟؟؟   ...
12 ارديبهشت 1391

24 روزگی آرشیدا

سلام. امروز من 24 امین روز زندگیم رو آغاز کردم. با ورودم به زندگی مامان و بابا علاوه بر خستگی و بی خوابی براشون شادی و نشاط هم آوردم. خیلی دوسم دارن و هر کاری میکنن که من خوشحال باشم و همه چیم رو به راه باشه. ولی خوب بعضی موقعها من لج میکنم و اذیتشون میکنم. دست خودم نیست نمیتونم بگم چی میخام مجبورم گریه کنم تا خودشون بفهمن. تازگی ها براشون لبخند میزنم که خیلی خوشحالشون کرده. دیروز هم منو بردن دکتر و همه چیم خوب بود خدا رو شکر. وزنم هم 3900 شده بود. آقای دکتر کلی خوشحال شد و مامانی رو تشویق کرد که شیرش خوبه و منم دارم خوب وزن میگیرم. اینم چند تا عکس جدید: ...
7 ارديبهشت 1391

ورود آرشیدا خانم به خونه

سلام به همه دوستان. قبل از هر چیز تشکر میکنم از دوستانی که تولد آرشیدای من رو تبریک گفتن و برای همه آرزوی بهترینها رو دارم. ما اومدیم به خونه. بالاخره بعد از 2 ماه که من از خونه دور بودم و بعد از 2 هفته از ورود آرشیدا ی نازم به جمع خانواده علی رقم اصرار های پدر و مادرم برای بیشتر موندن، ما به خونمون برگشتیم. خدارو شکر دختر گلم زود به آب و هوا عادت کرد و هنوز که مریض نشده و خوبه. عمه سمیش هم پیشمون مونده و کمکمون میکنه. دخترم رو امروز گذاشتیم پیش عمش و با بابایی رفتیم خرید. اونم از خواب بیدار نشد تا بیایم. امروز هم برای بار دوم تو خونمون میبرمش حموم. اینم عکسای امروز آرشیدای من: ...
28 فروردين 1391