آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

یه شب بد

سلام عزیزترینم. خوبی مامانی؟ دلم برات تنگ شده نازنینم. میخام برات از دیشب بگم که یه شب بد بود. من از غروب سردرد شدیدی گرفته بودم. بابایی کلی سرم و ماساژ داد و خوب نشد تا 2 شب که بابایی خوابش برد و منم داشتم خودمو به زور خواب میکردم که یهو دیدم حالت تهوع گرفتم.تا از جام بلند شم و خودم رو به دستشویی برسونم مثل برق و باد........... خلاصه راهرو و پارکت به گند کشیده شد. بابایی که از صدای سرفه های من از خواب بیدار شد دوید و اومد. منم که حالم خیلی بد بود داشتم ناخوداگاه گریه هم میکردم. اون بنده خدا هم منو آروم کرد و گفت برم بخوابم خودش همه جا رو ردیف میکنه.منم بعد از عوض کردن لباسام رفتم دراز...
18 مهر 1390

دوباره دیدمت

سلام به عزیزترینم که 3 ماهه تو دلم لونه کرده. خوشگل مامانی من و بابایی دیروز رفتیم سونو و تو رو توی مانیتور دیدیم خیلی بزرگ شده بودی 7.18 سانت بودی. نمیدونی چقدر از دیدنت و شنیدن صدای تند قلبت ذوق زده شده بودیم. بابایی صدای قلبتو ضبط کرده و تو خونه هی گوش میده و قربون صدقت میره. دیشب موقع خواب انقدر گوش کرد تا خوابش برد. راستی شیطون مامان نشون ندادی که دختری یا پسر؟ دکتر گفت 2 هفته دیگه معلوم میشه. ولی معلوم نیست دیگه کی بریم سونو. میترسم تو اذیت بشی نفسم. راستی چند روزه که وارد ماه چهارم جنینیت شدی نینی نازم. بهت تبریک میگم و امیدوارم 6 ماه باقی مونده رو هم خوب بگذرونی و سفت به...
10 مهر 1390

پایان هفته دوازده

سلام عزیز دل مامانی. امروز 12 هفتت کامل شد. درست 4 هفته از وقتی که شما رو توی سونو دیدیم میگذره. دلم واسه دوباره دیدنت و اینکه ببینم چقدر بزرگتر و نازتر شدی پر میزنه عزیزم.  امروز با بابایی رفتیم دکتر و به خواهش من برام سونو هم نوشت و با معاینه گفت رشد شما خوب بوده. اومدیم واسه سونو نوبت گرفتیم که شنبه بریم. راستی هفته قبل که مادر جون و پدر جون و خاله ها اومده بودن خونمون با هم رفتیم رشت خونه خاله ریحانه. اونجا یکم خسته شدی چون رفتیم دهکده سنتی و هوا هم خیلی گرم شده بود. ولی تو نینی قوی هستی و فقط کمر مامان رو فشار میدی که درد بگیره . نفس مامان ، خوب بزرگ شو تا 6...
4 مهر 1390

دیدن قلب نینی نازم

سلام عزیز دل مامان. خوبی؟ من و بابایی دوشنبه (٧ شهریور) رفتیم سونو و تو و قلب نازتو دیدیم که داشت تالاپ تالاپ میزد. خیلی کوچولو بودی( 1.71 سانتی متر). 8 هفته و یک روزت بود. الهی قربونت برم.   خوشگل مامان بابایی واسه عید فطر یه هفته مرخصی گرفت و ما اومدیم خونه پدر جون اینا. خیلی خوشحال شدن. راستی دیروز به خاله مینا و دایی حمید مامان هم گفتیم که تو توی دل مامانی. کلی ذوق کردن و  خوشحال شدن.   امروز عید فطره ، عیدت مبارک نفس مامان. ایشاللا عید فطر بعدی صحیح و سالم و تپل و ناز تو بغل مامانی باشی و من و بابایی خنده ها و گریه هاتو ببینیم.   عسل مامان مواظب خودت باش و ...
9 شهريور 1390

اولین سونو

سلام عسل مامان. خوبی عزیزم؟ دلم برات یه ذره شده. پس کی میای بیرون که اون روی ماهتو ببینم؟!!!! عزیزم مامانی  25  ام که سه شنبه بود رفت سونوگرافی و برای اولین بار تو توی دل مامان دیده شدی و دیگه مطمئن شدم که هستی و مامان رو سر کار نذاشتی.   دکی گفت سنت از اونی که فکر میکردیم کمتره و 6 هفته هستی . پس قلب کوچولوت دیده نشد و باید یه بار دیگه برم سونو. الهی قربونت برم تند تند بزرگ شو و قلبتو قوی کن که توی سونوی بعدی تالاپ تالاپ بزنه و دل مامان آروم بشه که تو سالمی. مامانی فدای اون قلب ناز و مهربونت بشه. راستی همون روز رفتیم خونه مامان و بابای باباییت و به اونا گفتیم که...
28 مرداد 1390