نیم سالگی نازنین دخملم
امروز آرشیدای عزیز مامان 6 ماهه شد.
نیم سالگیت مبارک میوه درخت عشق من و بابایی.
حیف شد بابایی امروز نبود تا ببینه دخمل نازش نیم ساله شده و چقدر بلا شده.( دومین باره که بابایی یک ماه ازمون دور میشه)
امروز خیلی اتفاقا افتاد.
واکسن 6 ماهگیت رو زدی و تب کردی و بی قراری و نق و غر و گریه فراوووون.
قد و وزنت دقیقا روی نمودار بود شکر خدا.
66 سانت و 7300 گرم و دور سر 43.3
میخواستیم پاشویت کنیم لگن آب گذشتیم وسط پذیرایی خیلی شیطونی کردی و با دستت لگن رو دمر کردی و نصف آب رو ریختی رو فرش. با پاهات شالاپ شولوپ میکردی و خودت و منو خیس میکردی.
دیدیم نمیشه کنترلت کرد جمعش کردیم گریه کردی و شاکی شدی.
مادر جون داشت سبزی پاک میکرد یه دفعه دیدیم داری با هیجان میری سمتش و چهار دست و پا رفتی. کلی ذوق کردیم و آوردمت عقب دوباره رفتی. چندین بار تکرار کردیم و تو هر دفعه بهتر و سریعتر رفتی. دقیقا توی 6 ماهگیت 4 دست و پا رفتی عشقم.
داری سعی میکنی خودت از جات بلند بشی بشینی که نصفه نیمه میتونی.
امروز یه کار بامزه کردی. تو بغل پدر جون بودی که یه دفعه دیدیم از جیب پدر جون خودکارش رو برداشتی و داری میخوری. جالبه پدر جون اصلا نفهمیده بود کی بر داشتیش؟؟!!!!!
بلایی شدی واسه خودت. نفس مامان امشب باید مواظبت باشم تبت زیاد نشه.
خواب ندارم امشب ولی خیلی دوست دارم و بی خوابی به خاطر تو هم قشنگه.