خداحافظ میمی
یه سلام گرم به دوستای خوبم که با اینکه اکثرتون رو ندیدم ولی همیشه دلتنگتون میشم و بهتون عادت کردم.
همونطور که از عنوان مطلبم پیداست. تو این مرخصی همسری پروژه از شیر گرفتن آرشیدا رو عملی کردیم و خدا رو شکر موفقیت آمیز هم بود و اونقدری که فکر میکردم سخت نبود.
از 2 ماه قبلش دفعاتش رو کم کرده بودم و فقط قبل خواب ظهر و شبش میدادم بهش. یه جورایی فقط با شیر خوردن میخوابید و این منو نگران میکرد.
خلاصه از روزی که از تهران رفتیم (19 بهمن در سن 22 ماه و یک هفتگی)برای اولین بار توی ماشین بهش شیر ندادم و براش کتاب خوندم و خوابش برد. یکی دو دفعه گفت میمی گفتم درد میکنه بوس کرد و بی خیال شد.
وقتی رسیدیم هم تو طول روز اصلا نمیگفت میمی. شب هم انقدر باهاش بازی کردیم و خستش کردیم و بهش آب و شیر و میوه دادیم و آخرش یه جوری خوابوندیمش.
فردا صبحش که بیدار شد گفت میمی میخورم. گفتم درد میکنه. تا اومد گریه کنه منم حالت گریه گرفتم. دلش سوخت اومد بوس کرد و بی خیال شد.
عصری هم بردیمش بیرون تو ماشین خوابید.
شب رفتیم مهمونی و برگشت تو ماشین خوابید. خلاصه همینجوری از شیر گرفتیمش و الان درست 21 روزه که شیر نخورده.
البته هنوزم گاهی یادش میکنه و من بهش میگم یادت رفته شما دیگه بزرگ شدی. قدت بلند شده. دندون دراوردی. دیگه باید غذا بخوری . میمی برای نینی کوچولوها مثل رادینه.
اونم قانع میشه. یه روز دیدم اومد به عروسکش میمی بده. گفت نه نخور قدت بلند شد. رادین بخوره.
البته بعد از این قضیه یکم دل نازک شده و تا بگی بالای چشمت ابرو هست قهر میکنه و میزنه زیر گریه و میگه حالا من چکار کنم؟ بعضی اوقات هم با انگشتاش لب بالاییش رو دست میزنه. ولی بازم خیلی خوب کنار اومد با این قضیه.
الان باید کلی براش کتاب و قصه بخونی تا بخوابه . البته گاهی هم با دیدن شوی آره آره واللای اندی میخوابه وقتی خیلی خسته باشه.
ولی خیلی بی اشتهایی میکنه و هیچی نمیخوره. روزای اول که بدجوری اعتصاب غذا کرده بود. الانم با همه تلاشهای من نیم کیلو وزن کم کرده.
خوب این از قضیه شیر.
حالا بگم براتون که چه بلبلی شده این خانم طلا. جملات کامل و قصاری میگه که همه انگشت به دهن میمونیم. خیلی از شعرهارو هم داره حفظ میکنه و خیلی بامزه میخونه.
شعر بلک شیپ رو هم میخونه. شماره عمو پورنگ. حسنی نگو بلا بگو. اتل متل توتوله. یه توپ دارم و شعرهای خیلی کتاباش رو .
یه روز باباش رفت بود رو صندلی و بالای کمد کار داشت آرشیدا تا دیدش گفت آویزون نشی پسرم میفتی. مواظب باش.
پارچه گرفته بودم عمش لباس بدوزه واسش. پارچه رو میگیره روی سینش و میگه چه خوشگله . رنگیه عمه لختی بدوز.
رنگها و اشکال رو هم تا 80% یادگرفته و پیشرفت خوبی داشته.
به باباجونش میگه پفک بخر. چوکلز(چاکلز)
به زن عمو میگفت باباجونم پول داره یه عالمه داره حسابی داره. صبح که بیدار میشه میخاد بلندم کنه میگه مامانی پاشو دست و رو بشوریم. صبحانه بخوریم. میگم صبحانه چی میخوری؟ میگه نون و پنیر. حسابی بخوریم.
یه بار توی خونه داشت با اسباب بازیاش بازی میکرد یهو دید باباش سرشو گذشته روی تشک آرشیدا. عین برق گرفته ها اومد و گفت آه خدای من و تشک رو از زیر سر باباش کشید بیرون.به باباش هم رحم نمیکنه. خیلی روی وسایلش حساسه.
موقع خوابش هم همش میگه مامانی دودو بخون.... حسنی بخون.... بابای مهربونم بخون....
راستی این مدت یه جشن عقد هم رفتیم که خیلی بهش خوش گذشت و حسابی رقصید و همش روی سن بود. و یه بارم عین تیر در رفت و رفت پیش عروس نشست و هر کاری کردم بلند نمیشد.
انقدر هم روی سرامیکها دویید که یه بار زمین خورد و گریه کرد.
بریم سراغ عکسهای نازگلم.
این برف بهمن 92 هست. صبح هست و همینقدر برف بود. عصری که برف بیشتر شد یه آدم برفی بزرگتر درست کردیم.
آرشیدا و متین. ببینید دستشو کرده تو جیب متین.
اینم برف عصر که حسابی بود.
عسل مامان
موهاشو درست میکردم بریم مهمونی.
اینم بعد از درست شدن موهاش.
اینم آرشیدای من تو عروسی
اینجا من داشتم موهامو سشوار میکردم. برس رو گرفته بود و به موهاش میپیچید مثل من. ولی بدجوری تو موهاش گیر کرد و دادش درومد و گفت مامان گیر کردم.
خانم طلا در حال خوردن نون و خامه
اینجا هم داره به پو غذا میده.
اینم جیجر خانم در طبیعت اطراف خونه باباجونش.
اینم عکس هنری که بابایی ازش گرفته