آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

آرشیدا خورشید زندگی ما

1393/10/14 21:10
نویسنده : سمانه
1,453 بازدید
اشتراک گذاری

سلام از وقتیکه خواهر عزیزم ریحانه تو بهت و ناباوری ما رو ترک کرد و رفت هر روز بیشتر و بیشتر به این جمله میرسم که آرشیدا خورشید زندگی ماست. اگه تو این روزها آرشیدا نبود زندگی ما خیلی بی فروغ میشد و همگی افسردگی میگرفتیم.

خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم که این شکوفه بهاری بهمون داد تا تحمل درد از دست دادن ریحانه برامون آسونتر بشه.

من یا مامان و بابام هر وقت گریه میکنیم میاد پیشمون و نوازشمون میکنه و میگه برای خاله ریحان گریه نکن اون رفته پیش خدا پیش فرشته ها داره ابرها رو میخوره.من پیشتونم. و مثل یه آدم بزرگ بهمون دلداری میده با حرفاش.

راستی همسرم که کمتر از من و مامان و بابام داغدار نیست گفت که حتما باید برای آرامش ریحانه هم شده بیایم پیش مامان و بابات. و همه تلاشش رو کرد و با کمک خدای مهربون انتقالیش رو برای تهران گرفت.

الان هم داریم دنبال خونه میگردیم. از وقتی ریحانه رفته ما خونه بابا اینا موندیم و فقط سه چهار باری رفتیم شمال به خانواده شوهرم سر زدیم. که توی اون چند روز هم میفهمیدم حال مامان اصلا خوش نیست و دلم همش پیش مامان بود. تا تنها میشه فقط کارش گریه هست. بودن ما و آرشیدا باعث میشه تو خودش نره.

حالا از آرشیدا بگم که خیلی بلا شده. یه وقتایی گریه میکنه سر لجبازی بعدش برای اینکه سرزنشش نکنم میگه داشتم برای خاله ریحان گریه میکردم.تعجب

یبار گوشیم رو میخواست گفتم گوشی مال مامانه بهت نمیدم. گفت بیا بازی کنیم. تو آرشیدایی من مامانتم. حالا گوشی رو بده من مامان باید گوشی داشته باشهقه قهه

یه مدت تو گوشیم کلیپ میدید دیگه پاکشون کردم. اومد سراغش گفتم پاک کردم رفت به باباش گفت اونم گفت پاک کردم. گفت نه اون دختر بدیه پاک کرده تو پاک نکن. خیلی عشق گوشیه کلی باهاش کلنجار میرم که زیاد دستش ندم و معمولا موفق میشم. یه گوشی الکی داره اومده پیش من میگه اگه تو گوشیت یه چیزی نشونم بدی منم تو گوشیم یه چیز قشنگ دارم اجازه میدم ببینی.

انقدر چیزی ننوشتم اصلا کارا و حرفاش یادم نمیاد. قول میدم بزودی بیام پست جدید بذارم و کاراش رو تا یادم نرفته بنویسم.

بریم سراغ عکسها که انقدر نذاشتم خیلی شدن.

انقدر خسته شده بود که اینطوری خوابش برد.

 

 

این لباس ریحانه عزیزمه که همون روزهای اول بعد رفتنش به همسرش گفتیم آورد که بدیم بیرون.غمگین اون شب آرشیدا تنش کرد و کلی ذوق کرد و ژست گرفت . منم برای یادگاری ازش عکس گرفتم.متنظر

 

تو راه برگشت از شماله

 

دخملی در حال نیایش با خدا

 

دعای برای خاله ریحان در محرم

یبار بابام ازش پرسید روی بلوزت چی نوشته؟ گفت یا حسین مظلوم بخ بخت( بدبخت) که کشتنش.خنده

یبار هم که داشتم براش داستان شهادت امام حسین رو میگفتم. گفت خدا نکنه یزید امام حسین رو بکشه. گفتم کشت. گفت بریم با چاقو از شکمش دربیاریم امام حسین رو.قه قهه

 

بفرمایید نارنگی

 

آرشیدا و دوستش ایلیا

 

 

 

 

شب یلدا خونه دایی همسرم با نیلا کوچولو

آیا تفاوت تو عکس قبلی و این عکس رو متوجه شدید؟

 

 

آرشیدا و امیر علی ناز

 

آرشیدا و کلاه هلیا جون. دختر خاله امیر علی

 

امیرعلی و آرشیدا و هلیا جون

 

جاده فیروزکوه

 

شال و کلاه و پلیورش هم کار خودمهچشمک

 

 

اینم یک ساعت بعد از عکس قبلی هست توی گدوک برف بود.

 

پسندها (4)

نظرات (3)

عمه فروغ
14 دی 93 22:02
سلام تازه با وبلاگتون آشنا شدم.بهتون تسلیت میگم خدا خواهرتون رو رحمت کنه روحشون قرین آرامش خدا عزیزانتون برای شما حفظ کنه دختر نازی دارید هزار ماشاا.. منم آرشیدا هستم به من هم سر بزنید خوشحال میشم
آتنا مامانیه روشا یدونه
15 دی 93 18:21
خدا بهتون صبر بده سمانه جون . همیشه جویای احوالتون از سمیه جون هستم
مامان آرمان
20 دی 93 12:43
ای جونم آرشیدا چقدر خوب که یه فرشته تو خونه دارین خدا حفظش کنه