آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

عقد عمه سمیرا

1393/3/26 0:55
نویسنده : سمانه
1,171 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

نزدیک یک ماهه که برات ننوشتم.

تو این یک ماه خبرای خوبی شد.خندونک

عمه سمیرا عروس شد. تازه آقا داماد دایی پارمیداست. روز سوم شعبان که تولد امام حسین بود عقدشون بود.

براشون آرزوی خوشبختی و شادی دارم. مسبب و معرف این ازدواج هم من و مامان پارمیدا بودیم.محبت

این از خبر خوشمون. بعد از رفتن پارمیدا و خانوادش عزیز و پدرجون اومدن شمال و چند روزی خونمون بودن و بعدش با هم رفتیم رشت خونه خاله ریحان.آرام

خونه خاله هم حسابی بهمون خوش گذشت.محبت

پریروز هم با پدرجون اینا اومدیم تهران و مرخصی بابایی رو به اتمام هست. امروز بردیمت چکاپ و خدا رو شکر مشکلی نداشتی. بعدش بردیمت باغ وحش پارک ارم و خیلی خوشت اومد و کیف کردی. با گریه آوردیمت بیرون و بابایی قول داد که وقتی برگشت از سر کار بازم ببرتت باغ وحش.قوی

چند روز پیش داشتم لباسمو عوض میکردم اومدی بهم میگی ای مامان ناقلا لخت شدی. لباستو بپوش زشته دعوات میکنما...تعجب

چند تا شعر جدید هم یاد گرفتی و میخونی.

شب موقع خواب باید کلی برات قصه آرشیدا بگیم تا بخوابی. قصه آرشیدا و متین. آرشیدا و پارمیدا. آرشیدا و آنیتا. آرشیدا و آدم برفی. آرشیدا و باغ وحش هم از امروز اضافه شده...دلخور

امروز به عروسکاش میگفت هر کی میخواد براش کتاب بخونم بیاد یه بوس بده به من. بوس خوب.قه قهه

قبلا به چاق میگفتی شاخ. به هوای اون منم بهت میگفتم بیا یه بوس شاخ بده. دیروز بهم گفتی مامان شاخ نه. شاخ مال بزه. بگو چاق.تعجب

راستی امیر علی پسر خاله مهدیه و عمو مسعود هم دنیا اومده. وقتی دیدیمش 42 روزش بود. خیلی ناز و ملوسه. عکسش رو میذارم. ولی شدیدا بهش حسودی میکردی و نمیذاشتی ناز و نوازشش کنم بغل که دیگه بماند.عمو مسعود که باهات بازی میکرد تا میرفت سراغ امیرعلی بهش میگفتی اونو ولش کن بیا.عینک

ولی یه روز که رفتیم خونشون. تو از بیرون خواب بودی و اونجا هم ادامه خوابتو رفتی و من دل سیر بغلش کردم و یاد نینی بودنت افتادم. دلم غش رفت واسه اون دوران. چقدر مظلوم و معصوم و دوست داشتنی هستن نوزادها. خدا همشون رو حفظ کنه.بوس

روز آخری که بابلسر بودیم یکی  از دوستای نینی سایتیم عاطفه جون بابلسر اومده بود. بهم خبر داد. منم رفتم دیدنش. یه ساعتی با هم بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت. آنیتا و مامانش خیلی دوست داشتنی بودن. عکس آنیتا رو هم میذارم.محبت

دیگه چیزی یادم نمیاد. بریم سراغ عکسا:

در حال آب دادن گلهای خونه مامان جون

در حال آب بازی تو حیاط مامان جون

 

 

آرشیدا تو عباس آباد

 

این عکس محضره موقع عقد عمه سمیرا

 

این هم آرشیدا و پارمیدا در حال بازی با نقلها. اگه این نقلها نبود بیچارمون میکردن تو محضر. گرچه وقتی آرشیدا از نقلها خسته شد و همشون رو پخش کرد از اذیت و آزار من چیزی کم نذاشت و واقعا ذلم کرد.عصبانی

 

جوجه اردک آرشیدا که اسمشو نینی داک گذشته بود و خیلی دوسش داشت ولی متاسفانه  روز آخری که میومدیم غیب شد. احتمالا گربه یا کلاغ خوردش.غمگین

 

آرشیدا و امیر علی عسل خاله

 

پارمیدا و آرشیدا و نیلا خونه دایی همسرم. اونجا حسابی بهشون خوش گذشت و بازی کردن.

 

آرشیدا و آنیتا خوشگله

 

آرشیدا در رامسر تو مسیر رشت

 

پسندها (2)

نظرات (1)

خاله ریحان
29 خرداد 93 13:31
همچین تعطیلاتو پربار میگذرونید آدم کفش میبره...بسکه اکتیویت دست به خیرم که هستی خواهره خودمه دیگه خوشبخت بشن الهی به پای هم پیروشاد بشن.