آرشیدا و ماهی قرمز
چند روز پیش بیرون بودم چند تا ماهی کوچولو پلاستیکی دیدم برای آرشیدا گرفتم. وقتی آوردمشون خونه کلی باهاشون حال کرد و بازی کرد. توی آب انداختیمشون و با قاشق همشون میزد و سوژه شام و ناهار خوردنش شد. منم که دنبال یه چیز جدید میگردم که باهاش مشغول بشه و غذا بخوره. همون روز بابام بهش قول داد فردا براش ماهی واقعی بخره.
فردا بابام با دو تا ماهی قرمز سه دم اومد خونه. آرشیدا دیگه در پوست خود نمیگنجید و تمام روز پیش ماهیا بود. ماهی دم داره. بال داره . چش داره. ماهی جیش کرد. ماهی پیپی کرد.....
اون شب توی خواب 10 باری گفت ماهی ببینم. یکی دوبارش گریه هم میکرد برای دیدن ماهی.
صبح روز بعد هم وقتی از خواب پاشد دویید جلوی در اتاق و گفت ماهی ببینم.
اینم ماجرای آرشیدا و ماهی
این هم شرح وقایع به روایت تصویر
این هم غذا خوردنش همراه با شستن کیمدی قبل از ماهی
بدون شرح
پریا در حال کتاب خوندن برای آرشیدا