آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

نمایشگاه کتاب سال 93

1393/2/22 3:27
نویسنده : سمانه
980 بازدید
اشتراک گذاری

روز 5 شنبه من با خاله ریحان و دایی فرید رفتیم نمایشگاه کتاب.

خوشبختانه شما رو نبردیم چون خیلی گرم و شلوغ بود و از حوصله شما خارج بود.

من که فقط تو غرفه های کودکان بودم و همونها رو هم نتونستم کامل بگردم. یه سر کوچولو هم به عمومی زدم و چند تا کتاب سفارش همسری رو گرفتم. همین...

امشب شلوارت رو بالا کشیده بودم و نافت رو پوشونده بود هی دست زدی نافت رو پیدا نمیکردی. گفتم نکن آرشیدا به نافت دست نزن با نگرانی گفت نه نیستش. گفتم نکن چکارش داری؟ منو نگاه کردی و با گریه گفتی کندیدیش؟ ( یعنی کندیش؟) منو میگی مردم از خنده.

بعد که بهش گفتم زیر شلوارشه و نشونش دادم خیالش راحت شد و گفت نه هستش.قه قهه

شبا خیلی دیر میخوابی و پدر من و خودت رو درمیاری تا بخوابی.

عکسای خواب امشبت رو میذارم.

با کتابات داری کلی حال میکنی و دوسشون داری.

امروز داشتی میخوندیشون یکم پاره شد یکیش اومدی گفتی مامان پاره کردم دیگه برام کتاب نخر. بعد بهت گفتم چون عمدا پاره نکردی عیب نداره برات چسب میزنم ولی بیشتر مواظب کتابات باش.

اینم عکسا

بالا دو تا سیدی کلیپهای کودکانه هست و یه کتاب لایو که جریان کتاب توی یه سیدی هست که دایی فرید لطف کرده و  برات خریدن. پایین هم چهار کتاب از ترانه های 4 فصل هست و پشتش پازل میشه.

 

کتابای دو ردیف پایین دوزبانه هستن.

 

ازین کتابا خوشم اومد و مجموعش رو گرفتم برات و چقدر کار خوبی کردم چون خیلی دوسشون داری. البته تا حالا 2 تاش رو بهت نشون دادم.

 

توی هر صفحش یه چیزی قایم شده. و اینها هم دو زبانه هستن.

 

کتاب داستان و شعر برای قبل خوابت

 

اینا هم کتابای خوبی هستن و بهشون دقت میکنی. کتاب رفتم بالا مورچه بود هم شعراش خیلی قشنگه کاش 2 تای دیگش رو هم گرفته بودم.

 

اینم اسباب بازیهاییکه برات گرفتم.

 

ردیف بالایی برای جناب همسر و پایینی برای خودم هست.

 

اینم همین الانه.ساعت 2 نصفه شب. اومده گیر میده کتاب بخون برام. در صورتیکه بیشتر از یک ساعت خوندم براش. بهش گفتم من دیگه نمیخونم نوبت خودته. برو خودت بخون. رفت همه کتابا و پازلاش رو ریخت پایین و باهاشون بازی کرد تا خسته شد و خوابش برد.

 

اینجا گیر میداد بخونم براش.

 

بیهوش شدی ساعت 2/30 نیمه شب.

خوب بخوابی عشقممممممممممممحبتمحبتمحبت

پسندها (3)

نظرات (4)

rahelemehraban
22 اردیبهشت 93 8:15
عزیز دلممممم چقدر بامزه ست شیطونک اخه چرا نافشو کندیدی سمانه جونم؟؟؟ ]سمانه من دارم میرم تهران خونه مامانم احتمالا جمعه میرم نمیدونم کی برمیگردم ولی احتمالا دو سه هفته ای تهرانم اگر تهران میای اونجا ببینمت خیلی خوب میشه اگرم نه که انشالله وقتی برگشتم خونه در خدمتتون هستم
خاله زری ( مامان آرمان)
22 اردیبهشت 93 19:06
سمان جونم مبارکه خوش به حالتون که تونستید برید نمایشگاه کتاب ما که نتونستیم بربم نافمو کندی خیلی با حال بود جایی خوندم که بچه ها تو یه سنی به بدنشون حساس میشن همش چک میکنن ببینن همه چیزاشون سر جاش هست یا نه خخخخخ
مامان تسنیم
23 اردیبهشت 93 8:50
خیلی کتابهای خوبی خریدی اون کتابهای کی کجا قایم میشه را یکسالی میشه تسنیم داره خاله اش براش خریده از بس همشون را حفظ شده که زیر هرکدوم چیه دیگه خوشش نیومد و چند ماهیه گذاشتیم کنار ولی برای تقویت حافظه بچه ها خیلی خوبه راستی برو خصوصی
خاله ریحان
24 اردیبهشت 93 0:02
قضیه نافش که عالی بود...ای جونم که انقد این بچه اهل عمل و دانشه