2 روز مانده به 16 ماهگی
امروز 10 هم مرداد هست و 2 روز مونده به شانزده ماهگی شما نازگل مامان.
از این روزهات بگم که هر روز داری کلمه های جدیدی رو بیان میکنی و هر چیزی رو که برای اولین بار ازت میشنوم کلی ذوق میکنم و قربون صدقت میرم.
و بیشتر زمانها تو روز دارم میگم آرشیدا بگو فلان چیز مثلا قیچی .چادر . سیب زمینی. . . و کلمه های جدیدی رو که میگی رو باهات تمرین میکنم.
به چادر میگی تادر. به دستمال میگی دببال. به قیچی میگی قچچی. به پوشک میگی پوش ش ( با فتحه)
به شلوار میگی دلبار. به دعوا میگی دببا.
دیگه یادم نمیاد چیا میگی.
خیلی با مزه و شیرین و خوردنی شدی. یه دنیا دوست دارم.
دیشب 3 نصفه شب بیدار شدی و تا 6 بیدار بودی. هر چی هم برات درست کردم و آوردم نخوردی.
با این کارات خیلی مامان رو حرص میدی.
ولی اذیتهات ذره ای از دوست داشتنم کم نمیکنه و کماکان عاشقت هستم عسلم.
نفسم به نفست بنده.
دیشب آخرین شب قدر بود. اول از همه از خدا سلامتی تو بعد بابایی و بعد خودم رو خواستم و بعد یه قطار حاجت دیگهههههههه.
ایشاللا تا سال بعد همه براورده بشه.
تو این مدت علاقه زیادی به کتاب پیدا کردی و هی میری کتابهات رو میاری و ورقشون میزنی و گاهی میدی به من که برات بخونم. البته نباید زیاد نوشته هاش رو برات بخونم چون خسته میشی و میزنی ورق بعدی. بیشتر میخوای شکلاش رو برات توضیح بدم.
کتاب فارسی دوم دبستان رو که عزیز برات آورده بود داغونش کردی انقدر با خودت همه جا میبریش و گاهی اوقاتم پاره میکنیش.
میاری و میخوای شکلاش رو برات بگم. همه شکلاش رو دیگه یاد گرفتی و میگی.
دختر همسایه که اسمش رزا ست عاشقته و وقتی برای اولین بار اجازه دادم ببرت خونشون خیلی نگران بودم زنگ زدم دیدم داری بازی میکنی و خیالت نیست.
از اون روز به بعد روزی دو سه ساعت میری پیشش و خیلی هم بهت خوش میگذره.
البته بگم خاله رزا 18 سالشه و بچه نیست. ولی خیلی بچه دوسته.
شما هم ازش خوشت اومده و با اشتیاق میری پیشش.
چون هوا خیلی گرم شده و ویروس هم زیاد شده چند روزه پارک نبردمت. ولی بعضی شبا مسجد رفتیم و اونجا رو هم خیلی دوست داری و برای شما کم از پارک نداره.
اینم چند تا عکس از این روزهایت:
اینجا داره سعی میکنه کفش رو بپوشه که تقریبا یاد گرفته.
اینجا بیبی انیشتین گذشته بودم تو کامی. رفتم بیرون از اتاق دیدم نیومد دنبالم برگشتم دیدم از صندلی رفته بالا و خودش داره میبینه.
بستنی خورون. جدیدا همه چیز رو میگه بده دست خودم بخورم. اگه بگیرم جلوی دهنش که بخوره پاهاش رو میکوبه زمین که بده دست خودم. ولی بعدش به این روز میفتههههههه
این هم کیتی کوچولوی من که از دیوار راست بالا میره.
مامان فدای شیطنتت بشه. عاشقتممممم
اینم پیرهن خوجلی که پارمیدای عزیز برای آرشیدا گرفته. ایشاللا در آینده دوستهای خوبی برای هم باشید. من و مامان پارمیدا که با هم رابطه دوستی ارزشمندی داریم.
ممنونم ازت دوست مهربونم.