خورشید 15 ماهه من
فردا خورشیدکم 15 ماهه میشه و من به پیشواز این روز اومدم.
بابایی که از ماموریت اومد ما با پدر جون و عزیز رفتیم خونه خاله ریحان و دایی فرید. اونها سفید کنار ویلا گرفته بودن و حسابی بهمون خوش گذشت. راستی دقیقا روز تولد بابایی که 4 تیر بود اونجا بودیم و خاله ریحان و دایی فرید زحمت کشیدن و برای بابایی کیک گرفتن و شما هم حسابی ازش خوردی.
از اونجا با عزیز و پدر جون اومدیم طرف خونه خودمون. مستقیم رفتیم خونه باباجون که دلشون واست خیلی تنگ شده بود. بعد از یه روز اومدیم خونه خودمون.
تا دو سه روز دیگه عزیز اینا پیشمون هستن. ما هم همش میریم بیرون و حسابی بهت خوش میگذره و شبا بیهوش میشی ولی بازم صبح زود بیدار میشی و مامان رو اذیت میکنی. فکر کنم دندون توی راه داری.
چون هم عصبی هستی و جیغ میزنی این روزها. دستت هم همش تو دهنته و آب دهنت میریزه بیرون. غذا خوردنت هم که افتضاحه و بدجوری اعتصاب غذا کردی.
یاد گرفتی به طرز خیلی بامزه ای چشمک میزنی. میخوام بخورمت.
عشق مامان هر روز برام شیرینتر میشی و بیشتر از قبل که عاشقت بودم عاشقت میشم. این عشق غیر قابل توصیفه برام و فقط یه مادر میفهمه که من چی میگم.
اینم عکسهای این روزهات:
اینجا منجیل است.....
اینجا ساحل سفیدکناره
اینجا بابایی پرتت کرده هوا و داری حسابی ذوق میکنی.
این هم سرسره بازی شما!!!!
اینجا هم 7صبح از خواب بیدارشدی و برای اینکه بقیه رو هم بیدار نکنی منو بابایی بردیمت ساحل.
توی 2 تا عکس بالایی بابایی بهت گفت ژست بگیر وشما این ژستا رو گرفتی نفسم.
امروز هم بردیمت مجتمع پرشیا و یکم تو محوطش بازی کردی.
این هم نوع دیگه سرسره بازی شما!!!!
به خاطر علاقه شدیدی که به وایت برد دایی فرید نشون دادی امروز برات این وایت برد کوچولو رو خریدیم و شما حسابی باهاش حال کردی.
این هم تصویر اولین اثر هنری که توسط دستان توانمند شما خلق شد. هورااااااااا