سفر مشهد
سلاممممممممم
دوستای گلم منو ببخشید برای تاخیر توی آپ کردن وبلاگ.
خیلی درگیر بودیم این روزا و نت هم در دسترسم نبود.
از روزی که بابای آرشیدا اومد خونه براتون میگم تا امروز.
روز 26 اردیبهشت بابایی اومد و آرشیدا بسیار بسیار خوشحال شد و سر از پا نمیشناخت. باورتون میشه اون روز همش الکی میخندید و همه غذاهاش رو هم از دست بابایی تا تهش خورد.
فرداش من یه آزمون استخدامی داشتم و با بابایی 7 صبح رفتیم و 12 اومدیم خونه. مامانم میگفت میرفت پشت در اتاقم و هی میگفت مامانی. ظهر هم دختر خالم و همسرش و دخترشون صبا خانم مهمونمون بودن.
فرداش رو بابایی استراحت کرد و عصری هم بیرون رفتیم و بعد شروع به جمع کردن وسایل کردیم و 29 اردیبشهت حرکت کردیم به سمت بابلسر.
توی راه آرشیدا زیاد اذیت نکرد و نصفش رو خواب بود و زیاد خستم نکرد. وقتی رسیدیم با دیدن حیاط و گلها و درخت و سبزه خیلی به هیجان اومد و نیم ساعتی اون دور و ور گشت و تو خونه نمیرفت.
تا فرداش سریع وسایل رو جا به جا کردیم و چمدونها رو به مقصد مشهد بستیم.
رفتیم خونه پدر و مادر همسرم و روز یکم خرداد به همراه عمه سمیه آرشیدا راهی مشهد شدیم.
مسیر رفت آرشیدا خیلی خوب بود و اذیت نکرد. 3 ساعت اول رو خواب بود چون 5 صبح حرکت کردیم. بعد از اون هم یه نیم ساعت خوابید ولی وقتی بیدار بود تو صندلیش مینشست و من یا عمش میرفتیم پیشش و باهاش بازی میکردیم و شعر میخوندیم.
تو مشهد هم که دیگه نگم چقدر شیطونی کرد و بهش خوش گذشت.
توی حرم که واسش بهشت بود حسابی هر طرفی که میخواست میدویید و ما 3 نفر شیفتی دنبالش میدوییدیم.
با تموم شیطنتاش به هممون حسابی خوش گذشت.
بهترین سفر مشهدمون بود. با شیرین کاریها و خنده هاش خستگی رو از تنمون درمیاورد.
خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
5 خرداد از مشهد برگشتیم. یه روز خونه پدر همسرم بودیم و دیشب اومدیم خونمون.
3 روز خونمون هستیم و بعدش باید بریم تهران و بابایی بازم بره ماموریت.
خدایا این 2 سال کی تموم میشه؟؟؟!!!!!
حالا دیدید چه برنامه فشرده ای داشتیم ما!!!
خوب حالا میریم سراغ عکسای خوشگل خانم:
روز 29 اردیبهشت تو راه تهران شمال.
اینجا خوابش برده......
رسیدیم خونه و راضی نمیشد بیاد تو خونه.
توی حیاط خونمون
اولین باری که آرشیدا به حرم امام رضا وارد میشود.
این هم از گلچین عکسهای مشهد.
بزودی پست بعدی رو با کارا و کلمات جدیدی که آرشیدا میگه میذارم.