کارای جدید نفسم
سلام به عزیز دل مامان.
امروز روز آخریه که بابایی پیشمون بود و فردا باید بره. حداقل یک ماه ازمون دوره.
خیلی برات ناراحتم چون این بار بیشتر از همیشه بابایی رو میشناسی و بهش وابسته شدی. دیگه کاملا مطمئنم که دلت براش تنگ میشه. مامان برات بمیره که باید دوری باباییت رو تحمل کنی عشق من.
این روزا خیلی کارای جدید یاد گرفتی.
پا ، دست ، گوش ، مو ، بینی ، زبون و چشمت رو نشون میدی. تو اینها پا و مو رو میگی.
هر چیزی که نتونی باز کنی میاری میدی بهم و میگی با یعنی باز کن.
چیزی بخوای بدی بهمون میگی بیی یعنی بگیر.
چیزی بخوای بگیری میگی ده یعنی بده . بعضی وقتا هم میگی من.
موقع بیرون رفتن هم میگی بای بای.
دده هم میگی.
گل هم که فراوون میگی.
به کارتون بعضی وقتا میگی نینی.
چیزی نخوای یا بدت بیاد یا بترسی یا بغل کسی نخوای بری یا چیزی رو ازت بگیریم میگی نه نه نه نه بعضی وقتا هم با جیغ و گریه....
گوشی رو ورمیداری میذاری بغل گوشت و میگی ب یعنی بله.( بعضی اوقات با کنترل و گاهی با دست خالی هم اینکارو انجام میدی.)
خوراکی که بخوای که معمولا شکلات و کاکائو هست رو میای جلو و هی میگی من من من یعنی به من بده.
چایی هم خیلی دوست داری و تنها چیزیه که موقع خوردنش به به میگی. ولی خیلی کم بهت میدم.
راستی دستات رو هم جلوی چشمات میگیری و قایم میشی و بعدش کلی میخندی.
به دالی هم میگی دا.
میری تو سوراخ سنبه های خونه و قایم میشی. بعضی وقتا باید واقعا دنبالت بگردم که پیدات کنم.
دیگه خیلی کم چهار دست و پا میری و همش درحال راه رفتنی. وقتی هم راه میری حتما باید تو یه مشتت کلی وسیله بگیری. اگرم از دستت بیفته میشینی دوباره برش میداری و بزور تو دستت جا میدی و دوباره ادامه مسیر رو میری.معمولا جوراب من یا خودت تو دستته یا لیف حمومت یا حلقه هات یا.....
راه رفتنت خیلی تندتر شده و تو مایه های دویدنه و من همش میترسم زمین بخوری.
دیگه چیزی یادم نمیاد.
حالا بریم سراغ عکس:
آرشیدا 1 سال و 15 روزگی....................................آرشیدا 15 روزگی
بقیه رو در ادامه مطلب ببینید:
27 فروردین چشمه آب معدنی قرمرض نکا
امشب خونه دایی حمید من بودیم و آرشیدا حسابی با پریا جون بازی کرد و بهش خوش گذشت. اینم عکساش.
عاشق این نگاهشم.
اینجا هم رفته تو چمدون که نذاره باباش وسایلشو جمع کنه و بره. مامان فداش بشه.