اولین ماموریت بابایی
سلام به دوستای مهربون وبلاگیمون.
من و آرشیدا تنها شدیم. البته تنهای تنها هم که نه اومدیم پیش پدر جون و مادر جون.
دختر نازم بابایی خوب و مهربونت برای اولین بار بعد از تولد شما رفت ماموریت. وقتی بزرگ شدی میفهمی بابایی به خاطر اینکه شرایط زندگیت خوب باشه چه فداکاری کرد و 1 ماه 1ماه از دیدن شما خودش رو محروم کرد. دلم براش میسوزه موقع رفتن هی به شما که خواب بودی نگاه میکرد و نمیتونست ازت دل بکنه. حق داره نمیدونی دیدن چهره فرزند چقدر شیرینه.
ایشاللا این 1 ماه زیاد بهش سخت نگذره.
شما هم که جیگری شدی. مامان فدات بشه رفتی تو کار گرفتن پاهات. فکر کنم نقشه داری بخوریشون. دستات کمه میخوای پاهات رو هم به دهنت برسونی.
قد 4 ماهگیت هم 63 سانت و وزنت 6500 کیلو و دور سرت 41 بود عسلم.
راستی 11 تا از عکسای خوشگلت رو روی شاسی زدیم که دیوار خونه رو باهاشون پر کنیم.
دوست دارم عشق من. خندت واسه من بهترین صحنه دنیاست.
اینم چند تا عکس که روز آخری که خونه بودیم بابایی ازت گرفت.