دو ماهگی
یه سلام گنده و معذرت خواهی برای چند روز غیبت.
از روزی که ما میخاستیم بریم تهران بگم که توی راه خبر دادن که پدربزرگم فوت کرده و مامان و بابام رفتن شمال.
ما هم رفتیم خونه مامانم اینا و 1 روز بودیم و روز بعد همراه خاله های من رفتیم شمال برای مراسم.
3 روزی اونجا بودیم و خونه خاله ریحانه بودیم و کلی خوش گذشت.
ولی ختم و مراسم که خوب نبود و کلی غصه واسه بابام خوردم که پدرش رو از دست داده بود و اونهم از دیدن آرشیدا تو مراسم ختم خیلی ناراحت شد و گفت هنوز دو ماهش نشده اومد مراسم ختم.
الانم برگشتیم خونه خودمون و عمه سمیرا اومده پیشمون و داره آرشیدا کوچولو رو میخوابونه.
امروز آش ماست خوردم. نمیدونم به خاطر سیرش بود یا ماستش که آرشیدا همش خمار بود و خوابید.
ولی الان که شب شده خوابش پریده و سرحال شده.
دخترم امروز 2 ماهه شد و قراره بعد تعطیلات واکسنش رو بزنه.
باورم نمیشه دو ماه از تولد قشنگش گذشته. امیدوارم تو این دو ماه بهش خوش گذشته باشه و از بودن با من و باباش خوشحال باشه.
شدیدا بهش وابسته شدیم و دوسش داریم. طاقت 1 لحظه دوریش رو ندارم. حتی وقتی خوابه دلم براش تنگ میشه. خلاصه میمیرم براش.
اینم دوتا عکس آرشیدا خونه خاله ریحانش:
آرشیدا فشن خشن اخمو
آرشیدای کنجکاو