دندونهای یازدهم و دوازدهم و واکسن 18 ماهگی
سلامممممممم.
با عرض شرمندگی برای دیر آپ کردن وبلاگ.
دلم برای همه کوچولوهای دوستای عزیزم تنگ شده و حالا وقت دارم که به همتون سر بزنم.
آرشیدا تو شمال حسابی بهش خوش گذشت. بیشتر روزا خونه بابا جونش بود و با عمه هاش و مامان جون و بابا جون کیف میکرد.
روز 2 مهر یازدهمین دندونش که کرسی پایین سمت چپ بود درومد و روز 10 مهر دوازدهمین دندونش که کرسی پایین سمت راست بود هم درومد و مونده 4 تا دندون نیشش.
روز 12 مهر هم 18 ماهه شد ولی دیروز که 16 مهر بود رفتیم واکسنشو زدیم. موقع واکسن کلی گریه کرد. به هر دو تا دستش واکسن زدن.
عصری هم که خوابید وقتی بیدار شد دستش رو گرفت و گفت درد بوس. یعنی درد میکنه بوس کن خوب شه.
شبش هم از 2 تا 7 صبح بیدار بود.
امروز هم یکم نق نقو شده بود و یکم هم تب داشت که استامینفون میدادم بهش.
توی راه که میومدیم وقتی خواب بود گذشتیمش تو ماشین و راه افتادیم. 2 ساعت بعد وقتی بیدار شد از پنجره بیرون رو نگاه کرد و گفت آسمون.
عمش بهش میگفت عسل عمه. اونم میپرید بغلش و میگفت عسل عمه.
به هر دو عمش میگه عمه سمیلا ( عمه سمیرا)
بغل مادر بزرگ باباییش دراز کشیده بود و به دستش دست زد و گفت کثیفه. کلی خجالت کشیدیم و گفتیم نه آرشیدا دستش چروکه کثیف نیست. امیدوارم به بنده خدا برنخورده باشه چون میگفت من صبح حموم بودم تمیزه دختر. آرشیدا هم هی اصرار میکرد که کثیفه.
رفته بودیم جنگل آتیش روشن کرده بودیم وقتی روش آب ریختیم گفت آتیش تمو شد.
به خاله یاسمن میگفت کاله واسه من.
وقتی خروس قوقولی میکرد میترسید عمش بهش گفت نترسی. از اون موقع به بعد صدای خروس که میاد با ترس میگه نترسی.
توی ماشین آهنگ ba ba black گذشتیم براش . دفعه بعد هی ضبط رو نشون میداد میگفت بله شی . هی من و همسری میگفتیم منظورت چیه دوباره بگو. آخر فهمیدیم میگه بلک شیپ بذارید برام.
توی راه یه جا ایستادیم همسری و ماشین استراحت کنن. به آرشیدا گفتم پتوت رو بده بابایی بندازه سردشه گناه داره. گفت نه. چند بار که گفتم راضی شد و پتوش رو داد ولی 30 ثانیه بعد گفت سرده سرده یعنی سردمه و به این بهانه پتوش رو پس گرفت.
به رختخوابش علاقه خاصی داره و به هیچکس نمیده.
یه روز هم تو خونه گفت کوکولات کوکولات گفتیم یه ذره شکلات بخور یه کوچولو موز. خلاصه میومد یه موز میگرفت و میرفت و بعدش میومد یه تیکه شکلات میگرفت و میرفت. بعدا که رفتم اون اتاق دیدم که تیکه های موز رو یه گوشه انداخته و نخورده وروجک.
امروز هم هی میگفت کشش( کشمش) منم بهش ندادم و گفتم میخوایم ناهار بخوریم. ظرفش روی اپن بود. یهو دیدم صندلیش رو برده زیر اپن و رفته روش وایستاده و داره کشمش برمیداره.
رنگ قرمز رو هم جدیدا میشناسه و میگه قمز.
خونه باباجونش بودیم صبح بیدار شد و یکم چایی و نون خورد. بعدش عمش ازش پرسید صبحانه خوردی؟ گفت آده. گفت چی خوردی؟ گفت شایی نون.
جمله های کوتاه مثل سلام عمه . بابایی رفت . نانا کنیم . لالا کنیم . پشه خورد. کتاب بخون. الله کنیم ...هم میگه.
اینم یه عاله عکس از جیگر مامان:
اینجا من و بابایی قبل از رفتنمون به شمال برده بودیمش پارک و براش بادکنک خریدیم.
این عکس رو خیلی دوست دارم...
اینم ژست جدیدش
قربون اون دستای کوچولوت بره مامان که داری با این آتیش کوچولو گرمشون میکنی.
اینم جنگل در اولین روزهای پاییز.
اینم گریه آرشیدا موقع رفتن از جنگل
اینم تمیز کاری خانم طلا
لبخند رضایت بعد از نظافت منزل
اینم حوله جدیدش که باباجون و مامان جونش از مشهد سوغاتی آوردن براش.
اینجا هم یه پارک که وسطش دریاچه داره و خیلی خوشگله.