خاطرات 25 ماهگی
سلامممممممممممممممم. خیلی ناراحتم که تا همسری میاد و میریم شمال فرصت و موقعیت آپ کردن وبلاگ رو پیدا نمیکنم. ایشاللا زودتر این ماموریت همسری تموم بشه و ما ازین خونه به دوشی راحت بشیم. خوب بریم سراغ اصل مطلب که آرشیدای گلم هست. 12 فروردین رفتیم شمال و 13 هم یه مهمون کوچولو داشتیم. پارمیدا کوچولو اومد پیشمون. به این دوتا که خوش گذشت به ما بزرگترها هم طبیعتا بله. بعدش هم چند روزی خونه باباجون بودیم و چند روز هم خونه خودمون و به سرعت برق و باد مرخصی همسری تموم شد و اومدیم تهران. امروز صبح هم که 31 فروردین و روز زن هست بابایی عزیزمون رفتن از پیشمون. راستی کادوی روز زن هم آرشیدا برام دوتا عروسک دختر و پسر پو گر...