اولین روز سال 93
اولین روز سال 93 رو با دیدار اهل قبور آغاز کردیم.
صبح یکم فروردین من و آرشیدا و عزیز و پدر جون به بهشت زهرا رفتیم و سر مزار پدربزرگ و مادر بزرگ و مادر پدربزرگ مادریم رفتیم. دلم از نبودنشون گرفت . جاشون بین ما خیلی خالیه . دومین نتیجشون رو ندیدن و رفتن. آرشیدا از نعمت وجود پر برکتشون محرومه.
عصر هم به خونه خاله مینا اینا رفتیم و شام هم اونجا بودیم. آرشیدا طبق معمول حسابی شیطنت کرد و من از کاراش حسابی حرص خوردم. برای اینکه یکم بشینه و شیطونی نکنه مجبور شدم گوشیم رو بهش بدم و اونم کلی با پو بازی کرد و کارم نتیجه بخش بود.
شب هم توی راه برگشت نزدیکای خونه خوابش برد و اومدم گذشتم توی رختخوابش و تا 9 صبح خوابید.
امروز دیدم کلاه بافتنیش رو برداشته و سرش میذاره و به خودش میگه کلاه منه. مامانیم بافته. چه خوشگله!!!!
شعر توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود رو با هم میخونیم و بیشترشو حفظ شده و خیلی خوب میخونه. شعر جوجه جوجه طلایی رو هم میخونه.
راستی دوستان شعرهایی رو که به بچه هاتون یاد میدید و تو وبهاتون بنویسید که دیگران هم استفاده کنن. منم دیگه دارم با کمبود شعر مواجه میشم. آرشیدا خیلی شعر دوست داره.
چند روزه خیلی به من میگه سمانه. بدم نمیاد ازینکه بهم بگه سمانه. ولی مامانی هم قشنگه. نمیدونم میذارم به عهده خودش هر چی دوست داشت صدام کنه.
از وقتی از شیر گرفتمش بزنم به تخته گوش شیطون کر خوابیدنش بهتر شده ولی غذا خوردنش نه تغییری نکرده و با مکافات غذا میخوره و یه قاشق رو توی دهنش نگه میداره و با کلی تهدید و تشویق قورت میده یا گاهی هم نمیده و میریزه بیرون بعد از یه ربع.
اینم عکسای سال تحویل و یکم فروردین:
چند ساعت قبل از تحویل سال
آرشیدا و سفره هفت سین نوروز93
مزار باباربزرگ مهربون و دوست داشتنیم که تو کودکیم خیلی ازش خاطره دارم و 20 ساله ندیدمش.
آرشیدا در حال قرآن خوندن برای بابا بزرگم
مزار مامان بزرگ مهربون و فرشتم که 10 ساله ندیدمش ولی مهربونیاش همیشه تو ذهنمه و جای خاصی تو قلبم داره.
خونه خاله مینا اینا در حال شیطنت.