آخرین ساعات سال 1392
سلام دوستای گل و مهربونم.
الان داریم آخرین ساعات سال 92 رو سپری میکنیم.
سال جدید رو به همه دوستی عزیزم تبریک میگم و براتون آرزوی بهترینها رو دارم. اول از همه سلامتی. بعد شادی و بعد جیب پر پول واستون آرزومندمم.
مامانم به آرشیدا قول داده بود امروز ببرتش امامزاده. الان که ساعت یک ربع به 3 هست. یه نیم ساعتی هست که رفتن.
ساعت 20:27 امشب سال 92 تموم میشه و پروندش بسته میشه. دومین سال زندگی آرشیدا هم به پایان خودش میرسه و دخترم 2 ساله میشه.
خیلی روزهای شیرینی بودن. حرف زدن و بلبل زبونی هاش. اداهاش و رقصیدنش. کارهاش و حاضر جوابی هاش. تقلید کردن شدیدش از ما. خلاصه لحظه لحظش واسمون خاطرس.
ناراحتیم فقط از اینه که تو این لحظات قشنگ بابای مهربونش پیشمون نیست که شادیهامون تکمیل بشه.
بابایی مهربون و فداکار خیلی دوست داریم و منتظریم که 8 فروردین بیای. اون روز عید واقعی ماست. بدون شما عید رنگ و بویی نداره. بدون که من و آرشیدا میدونیم همه این دوریها برای اینه که ما تو شرایط بد زندگی نکنیم. عاشقتیم و منتظر پایان این جداییها هستیم.
دلم خیلی گرفته از نبودنش. بهتره دیگه سفره دلمو جمع کنم که اشک همتون رو درمیارم.
از آرشیدا بگم که این روزا جو خونه تکونی بدجوری گرفتتش و همش میگه دستمال و پیس پیس بده گردگری کنم. خیلی ناز میگه گردگری. ی وسطش رو نمیگه.هههههههههههه
بعضی اوقات هم آستیناش رو بالا میزنه و میگه ظرف بشورم.
اون روز داشت با پوی گوشی عزیز بازی میکرد. مامانم حرف زد. گفت عزیز حواسمو پرت نکن.
یه بارم خورد زمین بلند شد به خودش گفت ببخشید حواسم نبود.
یه شعر تو یکی از سیدیهاشه به نام مامان خوبم تا اون میاد میپره تو بغلم و خودشو به من میماله و میگه مامان خوبم. منم ذوق مرگ میشم از خوشحالی.
خوب بریم سراغ عکساش که الان میاد خونه و نمیذاره پست رو تکمیل کنم.
داره ظرف میشوره دخمل کاری من
منم تو این موقعیت که مشغوله دارم بهش ناهار میدم.ههههههههههه
حاضر شدن با مامانم برن امامزاده
لباسش رو عمه سمیرای هنرمندش براش دوخته و کلاهش رو هم من همین دیشب تموم کردم و براش بافتم. این رنگی بافتم که به لباسای عیدش که بنفش و قهوه ای هستن بیاد.
تا سال دیگه باییییییییییییییییییییی