عشگم
سلام به همه دوستای گلم.
امروز عید قربان بود. عید همتون مبارک.
خورشیدکم این روزها شدیدا در حال یادگیریه. هر چیزی که یه بار بشنوه رو به ذهنش میسپره و تکرار میکنه هم همون موقع و هم تو موقعیت مشابه. هر کاری هم ازمون سر بزنه چه خوب و چه بد حتما از طرف اون شاهد تکرار اون حرکت هستیم.
صبحها که مامانم ورزش میکنه میره کنارش و باهاش ورزش میکنه و میگه یک و دو و سه. ورزشک ورزشک
موقع غذا خوردن حتما باید بیبی انیشتین ببینه و بعضی اوقات که نمیخوره بهش میگم نخوری نینیها یا حیوونا میرن و بازم نمیخوره و من با کنترل استپ میزنم و میگم دیدی نخوردی رفتن. بخور تا بیان. وقتی خورد دوباره پلی میکنم و دیگه هر دفعه تا آخر غذا بگم نخوری میرن سریع دهنشو باز میکنه.
ببخشید مامان جون بابت گول زدنت ولی خودت مجبورم میکنی.
به خورشید خانم میگی کوشی کانوم .
به خداحافظ میگی کدابظ .
میکی موس و کیتی رو هم میشناسی و درست میگی.
بهم میگی عشگم ( عشقم)
از حیوونا هم کانگورو و پنگوئن و کوالا رو هم میگی جدیدن
به مارمولک میگی مولک
متین و مامانش اومده بودن خونمون. مامانش ازت پرسید لاکهات رو کی زده؟ گفتی عمه. پرسید دستبندت رو کی خریده گفتی عمه. خلاصه جواب همه سوالا رو با عمه میدادی. اونم گفت خوش به حال عمش.
به سفره میگی سبه .
میخوای لباسی رو از تنت دربیاریم میگی باز کن.
دیروز بابام کارم داشت صدام کرد سمانه. شما 10 بار تو خونه داد میزدی سمانه سمانه سمانه
امروز داشتی پیپی میکردی عزیز داشت نگاهت میکرد بهش گفتی نگا نکن.
اگه بخوای بری اتاقی و درش بسته باشه با ناراحتی میگی در بسته .
اسباب بازیت که خراب بشه میاری میدی و میگی درست کن .
دیگه چیزی یادم نمیاد.
اینم از عکسا:
دوریبین آورم ازت عکس بگیرم ازت دور بودم تا منو دیدی با دوربین واسم دست تکون دادی. فدات بشه مامان.
اینجا هم با نازنین در حال مطالعه هستی.