آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

ویروس بدجنس و دندون نهم

1392/6/9 20:30
نویسنده : سمانه
827 بازدید
اشتراک گذاری

یه سلام گرم و صمیمی به همه دوستای گلم و دختر نازم.

بابت تاخیر طولانی توی آپ کردن وبلاگ از همه عذر میخوام ولی سرمون خیلی شلوغ بود و اینترنت هم در دسترس نداشتم. شرمنده ام که نتونستم تو این مدت بهتون سربزنم. از پس فردا که همسرم بره میام به همه سرمیزنم و جبران میکنم. دلم واسه همه نینیهاتون تنگ شده.بغل

از اولش براتون تعریف کنم. روز قبل عید فطر که 17 مرداد بود همسری اومد خونمون و شبش ما حرکت کردیم برای شمال چون پدر همسرم قلبش رو آنژیو کرده بود و بالون زده بود. گفتیم مستقیم بریم خونه اونها و عید فطر هم پیششون باشیم.

آرشیدا از دیدنشون کلی ذوق زده شد. ناهار هم خونه مادربزرگ پدری همسری بودیم و همه عموها و عمش هم اونجا بودن. به آرشیدا که طبق معمول تو شلوغی بد نگذشت ولی بعد ناهار تنش داغ شد و مجبور شدم استامینفون بدم بهش. عصر هم بردیمش جنگل و یکم بازی و بدو بدو کرد.

شبش با وجود استامینفون تبش پایین نمیومد و تا صبح روی پام بود و نق و غر میزد و پاشویش میکردم.اوه

فرداش هم بازم تب داشت ولی چون اثری از سرماخوردگی نداشت و لثه هاش هم جای دندونای کرسی متورم بود همه فکر میکردیم این تب  از دندونشه.

3 روز به همین شکل گذشت و با وجود تب شیطنتش رو هم میکرد و هر 6 ساعت استامینفون میدادم. تا میشد 7 ساعت تبش بالا میرفت. ولی اشتهاش هر روز کمتر میشد. روزهای اول خیلی شیر میخورد و غذا نمیخورد ولی روز سوم دیگه شیر هم نمیخورد و گریه میکرد. شب دیدیم همه بدنش دونه های ریز زده و وقتی داشتم دهنش رو توی خواب بررسی میکردم دیدم روی تموم لثه هاش لکه های سفید مثل آفت زده. دلم براش کباب شد و فهمیدم چرا نمیتونه هیچی بخوره و دیگه شیر هم نمیخوره. صبحش بردیمش متخصص کودکان و گفت یه ویروسیه و یکم هم گلوش چرک داره و سرما داره با هم قاطی شده و اینجوری شده. گفت بهش فقط آلو زرد و هندونه بدیم و نشاسته و سوپ و فرنی سرد. چیزای سفت مثل نون هم تا لثه هاش خوب نشده نخوره وگرنه لثش عفونت میکنه و باید بستری شه. دهنش رو هم با آب و جوش شیرین روزی چند بار بشوریم.ما گفتیم آخه این هیچی نمیخوره حتی از دیروز عصر شیر هم نخورده. گفت کم کم  میخوره اگه تا فردا ظهر نخورد که باید بستری شه. خلاصه من و همسری با چشم گریون اومدیم بیرون و داروهاش رو گرفتیم. راستی با اون حالش تو مطب دکتر هی با انگشتش دهنش رو نشون میداد و به دکتر یه چیزایی توضیح میداد.

دفعه اول موقع خوردن شربت ( سفیکسیم و دیفن هیدرامین)یه کولی بازی دراورد که نگو. انقدر جیغ زد و گریه کرد که بعدش کلی سرفه کرد و اوق زد و همه رو بیرون ریخت. نوبت بعدی داروش رو توی خواب بهش دادم. یعنی گذشتمش روی پام و با سرنگ ریختم دهنش پا شد یه کوچولو گریه کرد و تکونش دادم زود خوابید. بهتر از اون افتضاح بیداریش بود. دهنش رو هم توی خواب جوش شیرین میزدم.

خلاصه روزای اول فقط دنت میخورد. روزای بعد یکم ژله هم خورد و روزای بعد کم کم غذاهای دیگه رو هم خورد ولی هنوز شیر منو نمیخورد. 6 روز لب به شیر نزد . روز هفتم وقتی داشتیم برمیگشتیم خونمون توی ماشین توی بغلم بود یهو گفت میمی. منم ذوق کردم و سریع بهش دادم اونم 8 دقیقه خورد. فردا صبحش هم خورد و از اون به بعد بازم مثل قبل شد شیر خوردنش.

حالا  من شباییکه میمی نمیخورد گریه میکردم و حسرت میخوردم که دیگه شیر نمیخوره و دلم برای شیر خوردنش تنگ میشه. به همسری میگفتم کاش از آخرین شیر خوردناش فیلم داشتیم و میدیدم.

ولی روزاییکه شیر نمیخورد غذا و میوه خوردنش خیلی بهتر شده بود. نون خالی میخورد. حلوا میخورد. گلابی و هلو انجیری میخورد. انگور میخورد...... (به هلو انجیری هم میگه انجینی) راستی روز سوم مریضیش دیدم که دندون کرسی بالا سمت چپش زده بیرون از لثه و نهمین دندونش رو هم دراورد. حالا منتظر بعدی ها هستیم.

خوب از روزای مریضی که بگذریم به  آرشیدا خونه بابا جونش خیلی خوش گذشت . قشنگ میگفت بابا جون. ماما جون. عمه سم ( عمه سمیرا). عمه سی( عمه سمیه) و هر وقت هوس ددرمیکرد روسری و شال برمیداشت و میداد به عمه هاش و اونام میبردنش بیرون. هر روز تو حیاط و توی وان آب بازی و آبتنی میکرد. عاشق گربه ها شده بود و هی میگفت پیشی. کلا غذاهاش رو توی حیاط پیش گربه ها و مرغ و خروسها میخورد.(به خروس میگفت قولی)

عاشق نانای شده بود و همش میگفت نانای. اکثر کلمه ها رو هم دیگه کاملا میفهمه و میگه.

تا یه چیز سنگین رو میخواست به زور بلند کنه ما میگفتیم نه آرشیدا سنگینه بذار زمین. الان دیگه هر چیزی زورش نمیرسه بلند کنه میگه تنگین.

چند روز پیش تشک تعویضش رو آورد و پهن کرد و به خودش گفت جیش تردی؟؟؟( ادای منو درمیاورد)نیشخند

یه بارم داشتم براش شعر میخوندم گفتم چه دختری چه چیزی. بعد اون گفت دست. من گفتم دست میکنه تو دیزی. بعد اون گفت گوشت. من گفتم گوشتاشو درمیاره. بعد اون گفت نوخود. منم گفتم نخوداشو جا میذاره. بعدش حسابی بغلش کردم و فشارش دادم از ذوقم. اولین بار بود که همراهیم میکرد تو شعر.

از همسرم پرسیدم ساعت چنده . گفت یازده و نیم. بعدش آرشیدا گفت یادده و نیم.

داشتیم میومدیم خونمون بهش گفتم از عروسکت خدا حافظی کن بگو ما داریم میریم پیش عزیز مواظب خودت باش. اونم سریع رفت فرزین رو بوس کرد و نازش کرد و گفت عزیزززززز   موادب

راستی یه چیز بامزه هم میگه. به پدر جون میگه پس جون (pesa joon)

عمش واسش 2 تا پیرهن دوخته و برای فردا شب که عروسی پسر خاله منه یه لباس عروس ناز دوخته.

رفتیم براش یه کفش و جوراب و شورت سفید هم خریدیم. انقدر ناز میشه که نگووووووووووووو

حتما عکسشو تو عروسی میذارم تو پست بعدی.

به لباس عروسش هم میگه علوس.

امروز هم داشت واسه خودش بازی میکرد دیدم داره میخونه تاب تاب عبادی اتا منو تندادی.

باباجونش براش یه صندلی خریده که بهش میگه تنلی.

مامان جون و باباجونش زحمت کشیدن و براش یه دستبند طلا هم خریدن که تو دستش کردیم و خدا رو شکر باهاش مشکلی نداره. فقط روز اول میکشیدش. بهش میگه دسند. به النگو هم میگه الگول.

عاشق طلا ست و جلوی طلا فروشی کلی حال میکنه و هی دستشو میاره جلو و تکون میده و میخواد النگوها رو دستش کنیم.خنده

راستی 4 روز دیگه 17 ماهه میشه عشق من.

اینم عکسای دخمل طلای خودم:

عصر عید فطر در حال قدم زدن در جنگل

 

اینم گریه جانسوزش برای اینکه میخواست بغل مامان باشه. این وقتا میگه مامانم مامانم....

 

اینجا هم دفعه دومی که جنگل رفتیم و بیشترش رو خواب بود.بغل

 

اینجا هم داره تمشکهاییکه عمش براش چیده رو میخوره و حال میکنه.

 

تو راه برگشت به تهران توی گدوک

 

اینم یک ساعت پیش در حال رقصیدننیشخند

 

این هم بدون شرح!!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

عاطفه مامان انیتا
9 شهریور 92 1:34
سلام عزیزم دلمون برات تنگ شده بود...ارشیدا جون خداروشکر که خوب شدی..سمان جون بعضی کارای انیتا مثل ارشیداست...خداحفظش کنه خیلی دوسش دارم..راستی خوشبحالتون که شمال زندگی میکنید..ارشیدا جونو ببوس


مرسی دوست مهربونم. ممنون که به یادمون بودی.
آنیتا جون رو ببوس.
آرزو جونی ( مامان سانیا )
9 شهریور 92 2:37
عزیزم که اینقدر نازی ..... به خصوص با اون ژست توی خوابت و گریه برای مامانم مامانم ت .... بوووووس


مرسی. خیلی با مزه میگه مامانم مامانم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
9 شهریور 92 5:20
سلام دوست خوبم مرسی بابت تبریک تولود و ممنونم که بهم سر زدی
نازنینم نمیدونستم شمال زندگی میکنید حالا کجای شمال هستی
وای قربون اون دخی شیرین زبون و نازت بشم من الهی قربون اون قدم زدنت


بابلسریم عزیزم.
آتنا مامان روشا یدونه
9 شهریور 92 17:23
چه عجب یه خبری شد ازتون . خدا رو شکر آرشیدا جون حالش خوبه


مرسییییییییی
الهام مامان اوینا
9 شهریور 92 18:43
وااای که چقدر اون روزا که مریض بود ناراحتش بودم.. دقیقا این ویروس را هم خود خواهرشوهرم و دخترش و هم بچه همسایمون گرفته بودن. خیلی ویروس بدیه.. مخصوصا افت های داخل دهانش...
چه جیگر که همراهی میکنه تو شعر خوندن..
دستبندش هم مبااااااارک باشه.. من برای اوینا نمی اندازم .. احساس کردم خیلی ور میره باهش!!!!!!!!


مرسی دوستم که نگرانش بودی.
روز اول آرشیدا هم زیاد باهاش ور میرفت الان دیگه براش عادی شده و کاریش نداره. بگی دستبندت کو میاره جلو نشونش میده.
خاله ریحان
10 شهریور 92 21:01
وای حرف زدنش که عالیه...چقد باحال حرف میزنه اخه...خاله قربونش بره


مرسی آله جون.
نیکا (مامان پارمیدا)
11 شهریور 92 2:54
سلام سمان جون
خدا رو شکر که آرشیدا جونم حالش خوب شد .

عاشق اون خنده هاشم دیگه شیطون بلاااا

حرف زدنش هم که معرکه است دختر باهوش ما


مرسی دوستم.
نگو هوشش که به پای پارمیدا نازی نمیرسه.
مامان شیرین
7 مهر 92 17:29
خدا این فرشته های کوچولورو واسه ما پدر مادرا حفظ کنه. مانلی هم یه شلوارک مثل ماله دخمله شما داره