آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

گردش و تفریح و آب باجی

1392/4/23 3:41
نویسنده : سمانه
701 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر طلای خودم و دوستای مهربونمون که همیشه بهمون لطف دارن و ما رو فراموش نمیکنن.

این روزا آرشیدا حسابی بهش خوش گذشت.

این سری که بابایی 3 تیر از ماموریت اومد مستقیم رفتیم رشت خونه خاله ریحان و بعدش پدر جون اینها اومدن خونه ما و وقتی رفتن یک روز بعدش دوست نینی سایتیم لیلا جون که آتلیه داره و من همیشه پیشش میرفتم اومد خونمون. اونم یه دختر تقریبا همسن آرشیدا داره که 8 اسفند 90 توی 34 هفتگی بدنیا اومده بود و اولین نینی کلوپ مامانای فروردین 91 بود. بهاران کوچولوی ناز.

دیگه نگم بهتره که این 2 تا با همدیگه چه آتیشی سوزوندن. توی بیرون که حسابی بازی و شیطنت میکردن و حتی ظهرها هم توی خونه نمیخوابیدن و خوابشون به قایم موشک با بالشتها تبدیل میشد.

یه روز هم شما دوتا رو مایو پوشوندیم و بردیم طرح شنا که همه قربون صدقون میرفتن و فکر میکردن دوقلو هستین. متاسفانه نمیشد عکس گرفت اونجا خیلی بامزه شده بودین.

ولی شبها که از بیرون میومدیم معمولا 12 و 1 توی ماشین بیهوش میشدن.

خلاصه خیلی خوش گذشت با اینکه دو روز بیشتر پیشمون نبودن.

بعدش که مهمونامون رفتن رفتیم خونه باباجون ( به قول آرشیدا باباجی) و ازونجا هم اومدیم خونه که وسایلمون رو جمع کنیم و برگردیم تهران که همسایه و دوستمون خاله مهدیه و عمو مسعود زحمت کشیدن از ساعت 1 تا 7 عصر آرشیدا رو نگه داشتن تا ما راحت بتونیم کارامون رو بکنیم.

البته یه بار پیشش رفتم و ناهارش رو دادم و بعدش هم شیرش دادم و خوابوندمش که خاله مهدیه گفت 10 دیقه بعد از رفتنم بیدار شده بودی و وقتی اومده بود پیش پیشت کنه که بخوابی خندیده بودی و تو هم گفته بودی پیش پیش پیش.....

ساعت 8.30 شب هم حرکت کردیم به سمت تهران و 2 رسیدیم خونه عزیز اینا که از دیدنشون کلی خوشحال شدی و تا 4 صبح بازی و بدو بدو کردی و بعد خوابیدی.

امروز هم رفتیم خونه خاله مینا اینا و اونجا هم حسابی بهت خوش گذشت و بعد از مدتها غذای سفره رو خوردی. یه قرمه سبزی خوشمزه. آخه 3 هفته ای هست که انقدر غذای سفره رو بد میخوری بازم برات سوپ درست میکردم. ولی امشب غذا رو خوردی خدا رو شکر.

بابایی فردا ساعت 5 عصر بلیط داره و میره و من و شما دوباره تنها میشیم. خدا رو شکر که عزیز و پدر جون رو داریم.

اینم عکسهای این روزهای عسلکم:

 

اینم آرشیدا و بهاران گلی کنار ساحل

اینجا بعد از شام باباها دخملا رو بغل کردن و رفتن قدم بزنن که با دو تا بچه خواب توی بغلشون اومدن. فکر کنید که چقدر خسته بودن. همونجا خوابوندمشون و یه ساعنی خوابیدم و وقتی رفتیم خونه یواش گذشتیمشون توی رختخوابشون و تا صبح خوابیدن. البته بهاران رسیدیم خونه بیدار شد که وقتی چراغا رو خاموش کردیم و همه ساکت شدیم بعد از کمی نق نق خوابید.ساکت

 

ژست گرفتن آرشیدا برای دوربینعینک

 

ذوق این فسقلیها برای این لامپها بود.قهقهه

 

اینجا هم تو ژستههههههههههههه

 

اینجا آب رو نشون میده و میگه آب باجی آب باجی آب باجی..............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان تسنیم
23 تیر 92 9:47
خوش به حال آرشیدا که دو روزی یه همبازی داشته و کلی بازی کردن
چه تیپی زده خانوم کنار ساحل
این شبهایی که این فسقلی ها از خستگی بیهوش میشن و تا صبح بیدار نمیشن خیلی خوبه


آره خیلی بهشون خوش گذشت.
خیلی خوبه. از اون لذتهای فراموش نشدنیه....
آتنا مامان روشا یدونه
23 تیر 92 15:20
الهی چه ناز شدی با اون پیراهن جینت عزیزم. چه نازه این بهاران خانوم. همیشه دوستهای خوبی برا ی هم باشید . حسابی در نبود بابایی خوش بگذرونید


مرسی خاله جون.
در نبود بابایی خوش که نمیگذره ولی میگذره.آه
مامان یاشار
23 تیر 92 15:50
چه خوب که دخملی هم بازی داشته و حسابی خوش گذشته. جیگر ژست گرفتنهاشو. یه عالمه


آره خیلی خوب بود.مرسیییییییی
لیلا مامان بهاران
24 تیر 92 0:53
این جونم به دخملهای نازمون . دو تا عشق .. دو تا جیگر ... خاله دلم برات تنگ شده


مرسی خاله جون. ما هم دلمون واستون تنگ شده.بوسسسسسسس
مامان آرشیدا کوچولو
24 تیر 92 13:33
عزیز دلم... عاشق آب باجی هات ام


مرسیییییییییییی
خاله ریحان
24 تیر 92 13:42
ای جونم این دختر که همش ددر و دریاست
خاله قربونش بره


مرسی خاله جون.بوسسسسسسسسس
لیلا مامان اندیا
24 تیر 92 18:41
سلام
عزیزم ماشاءالله چقدر ناز شدن ، بهاران که کپ مامانش شد . عینه تو بخورم (اندیا به عینک میگه عینه)
ان شاءالله همیشه خوش باشید.
اتفاقا ما هم 15 تیر تا یک هفته رشت - گلسار بودیم


چه جالب آرشیدا هم به عینک میگه عینه.
راحله
25 تیر 92 19:52
واااااااااااای عسیس دلممممممممم دو تا دخملای خوشکل کلویمون با همدیگه حسسسسابی خوش گذروندنااااااا قربونشون بشم من
سمانه جونم اومده بودی رشت کاش خبر میدادی همدیگه رو میدیدیم


همش دو روز رشت بودیم. بابام اینا هم باهامون بودن. نشد ببینمت. دفعه بعد که اومدیم حتما قرار میذاریم میبینمت. هم شما هم دوماد خوش تیپم رو.


مامان محمد و ساقی
26 تیر 92 18:58
ایشالله همیشه به گردش و دیدار با اقوام و دوستان
چقدر خوبه که ادم اونایی رو که دوست داره و از بودن در کنارشون لذت میبره همیشه ببینه
عکسها خیای خوشگلن
اون عکسی که ارشیدا و بهاران جون خوابیدن خیلی خوشگله
دوستیها و شادیهاتون مستدام باشه


ممنون دوست مهربونم. فرشته هات رو ببوس.
مهسا مامان نورا
31 تیر 92 17:24
نازم الهی همیشه خوش و به گردش باشی خاله یه سر به وب نورا هم بزن خوشحال میشیم .


مرسی حتما سر میزنیم.
مامی آوید
6 مرداد 92 0:04
ای جانم آرشیدا جوننننننننن...دلم واست یه ذره شده بود خاله...تو چقدر ناز میخندی...
بهاران رو هم دیدم بعد از مدتهاااااااا...چه کیفی کردن دوتایی...
یعنی ژستاش منو کشتههههههههههههه سمانه جون


آره حسابی بهشون خوش گذشت. جای شما خالی بود.