آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

غیبت طولانی

1392/11/6 2:00
نویسنده : سمانه
1,212 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممم

ما بعد از یه غیبت طولانی که فکر کنم یک ماه و نیم شده باشه برگشتیم.

واللا رفتیم شمال و اونجا وقت نت اومدن نداشتم به هیچ عنوان. از وقتی که برگشتیم هم نت خونه مامانم قطع شده بود و دیروز درست شده.

هنوز وقت نکردم به دوستای گلم سر بزنم ولی بزودی میام و به همتون سر میزنم. دلم واسه نینیهای همتون یه ذره شده.

الانم سر آرشیدا رو با تیوی گرم کردم و اومدم که وب خاک گرفتش رو آب و جارو کنم و روبراهش کنم با یه پست جدید و پر بار.

انقدر ننوشتم که یادم نیست از کجا باید بگم و تو این مدت چه کارا کرده.

اول بگم که دندونای نیشش با مصیبت درومد و الان 16 تا دندون داره.

فقط میتونم بگم که خیلی بلا و بلبل و شیرین زبون شده. همه غش میکنن براش. از بس بامزه حرف میزنه و ناز و ادا داره.

پریشب تولد پریا دختر داییم بودیم و همه فامیلای زن داییم موقع رفتن گفتن براش اسفند دود کن.

یه نینی 7 ماهه اونجا بود که تا صداش درمیومد آرشیدا بهش میگفت جانم جانم.

بعد هم بهش میگفت پوشک پر شده عبض کنم. هر چی مامانش میگفت من عوضش کنم اون میگفت نه آرشیدا عبض کنه.

بچه هم سنش اونجا نبود و همه بچه مدرسه ای بودن. ولی هر جا میرفتن و هر کاری میکردن اینم دنبالشون راه میفتاد و مداد رنگیا و دفتر نقاشیش رو هم با خودش میبرد.

اومدیم خونه به پدر جون میگه تولد پریا بود شمع فوت کرد اینجوری و اداش رو درمیاورد و میگفت تبلدت مبارک.

خلاصه کلی بهش خوش گذشت تو تولد.

تو این مدت عینک خاله مینا و مامانم رو شکست. وقتی داشتم به باباش میگفتم عینک مامانم رو شکست گفت مثل خاله مینا شکستم.

یه بارم که داشت تلفنی با باباش حرف میزد گفت بابایی بیا بریم بابلسر.

ازش بپرسی بابات کجاست میگه رفته سرکار لباس بخره پوشک بخره.

علاقه زیادی به کتاب خوندن و نقاشی داره. کتابهای میمی نیش رو ورق میزنه و میخونه. از روی عکساش توضیح میده و بعضی شعراش رو هم حفظ کرده.

چند بار که مشغول بازی بود شنیدم شعر یه توپ دارم قلقلیه رو کامل خوند برای خودش ولی وقتی بگم بخون نمیخونه. فقط آخراش رو میگه و به با هم خوندن عادت کرده.

وقتی هم براش آدم میکشم خودش براش گوشواره. النگو . جوراب. دستکش و رژلب میکشه و این کارو خیلی دوست داره. حتی واسه حیوونا و اشیا هم رژلب میکشه. کلا عاشق رژ لبه. هههههههههه

عاشق تبلیغات تیوی هست که شاد باشه و شعر داشته باشه و باهاشون نانای میکنه.

میگم شماره مامان چنده میگه نهصد و دبازده(912)

میگم چند تا دوسم داری میگه دبازده تا.

تا بیست هم عددها رو قاطی پاتی و یکی درمیون میگه.

روی کره زمین هم ایران و روسیه و چین و آمریکا و استرالیا و آلاسکا و عربستان و سودان رو یاد گرفته و نشون میده.

از اعضای داخلی بدن هم جای معده و روده و کلیه و مغز و قلب رو نشون میده.

راستی اون روز داشت شلوغ بازی درمیاورد مامانم بهش گفت کولی. اونم سریع کلیه هاش رو نشون داد و گفت کلیه 2 تاست.

غذایی که نمیخواد بخوره یا سیر میشه میگه مامانی بیا تند سریع بخور. همه بخور.

راستی میخوام اواخر بهمن از شیر بگیرمش. چون اسفند همسرم نیست و میره 8 فروردین میاد و میخوام تا تولدش از شیر بگیرمش. بودن باباش هم موقع از شیر گرفتنش خیلی ضروریه.

راستی بگم که نوشتن این پست 3 ساعتی طول کشید چون وسطش 10 باری بلند شدم و به فرمایشات خانم گوش کردم. الانم دیدم صداش نمیاد رفتم دیدم صندوق بدلیجاتم رو باز کرده و النگو و انگشترا رو به خودش آویزون کرده و خوشحاله و میگه خوشگل شدم.

حالا بریم سراغ عکسای جیجر خانم که یه قطار شدن.

این عکس یکی دوشب قبل شب چلس که با پارمیدا و مامانش رفتیم خونه لیلا جون.

 

این ست آتلیش رو هم خودم بافتم.

اینم شب چله خونه مامان جونش پیش نیلا نشسته.

 

اینم شب چله هست.

 

پارک توی بابلسره

 

 

 

توی جاده که داشتیم میومدیم تهران وایستادیم یه جا آش گرفتیم که یه سگ گرسنه دور و برمون میچرخید. بهش نونمون رو دادیم همه رو خورد و چشمش به آشمون بود که آش رو هم بهش دادیم و همه رو خورد و کاسه ها رو تمیز تمیز کرد. آرشیدا کلی از دیدنش ذوق کرد و بهش میگفت بشین بخور.

 

اینجا هم با دوستان نینی سایتیمون قرار گذشتیم و بچه ها رو بردیم خانه بازی تماشا

مقنعه نماز مامانمو سرکردهقهقهه

 

خونه خالم اینا با لباسای بزرگترانیشخند

تولد پریا قبل از اومدن مهمونا و شروع تولد.

 

اینم تولد 8 سالگیه پریا جون.

 

آرشیدا در حال تماشای باز کردن کادوها.فرشته

 

اینم عکس یک ساعت پیش که داشت با بدلیجات من حال میکرد.

 

 

اینم عکس الانشه که خوابید.

 

نوشتن این پست از ساعت 1 شروع و 5 تموم شد. وسطش سوپ درست کردم. بهش ناهار دادم. کارهای دیگه ای هم کردم و آخرش هم بهش میمی دادم و خوابوندمش.

این هم از پایان این پست طولانی بعد از یه غیبت طولانی.تشویق

فعلا بای ولی قول میدم زود بنویسم و جبران این غیبت رو بکنم.ماچ

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

صبا
6 بهمن 92 18:06
چه ارشیدای بلایی شده است
saba
6 بهمن 92 18:10
چه ارشیدای بلایی شده
سمانه
پاسخ
مرسی صبا جون. ممنون که بهمون سرمیزنی.
خاله ریحان
6 بهمن 92 22:02
وای که چه خوردنیه. خاله بخورت آبجی خانوم مارو لینک نکنی ی وقت!!!!
سمانه
پاسخ
قربونت برم آبجی خانم. حتما الان لینکتون میکنم.
آتنا مامانیه روشا یدونه
7 بهمن 92 14:59
اول از همه وبلاگ خواهرتون مبارکه سرزدم و کارهاشون بسیار زیبا و عالی بود عکسهای آرشیدا عالی مثل همیشه . ست شب یلداییش هم خیلی خوشگل شده و بهش خیلی میاد . مبارکه دندون شانزدهمت عزیزم. شیرین زبونیات هم که دل میبره
سمانه
پاسخ
ممنون آتنا جون. لطف داری. روشای خوشگلمو ببوس.
عاطفه مامان انیتا
8 بهمن 92 16:34
سلام به چه ناز وشیرین زبوون شده این ارشیدا خانووم خیلی عکسهاش با نمک شدن... ببوسش حتما منم چند وقتیه وقت نکردم وبلاگ انیتا رو اپ کنم ..اپ شدم حتما بیا سر بزن
سمانه
پاسخ
مرسی دوستم. آپش کن حتما میام سر میزنم.
مامان ماهیار
10 بهمن 92 15:25
چه دختر بلایی و شیرین زبونی 1000000000000000000ماشالله چشم نخوری انشالله
سمانه
پاسخ
مرسی دوست گلم
خاله زری ( مامان آرمان)
11 بهمن 92 16:56
جونم بلا بود بلا تر هم شده تو این مدت همیشه بهتون سر میزدم اما میدیدم که پست جدیدی نزاشتی اما این دفعه خیلی دست پر اومدی ماشالله به این شیرین زبون خاله فداش بشم من
سمانه
پاسخ
مرسی خاله جون. آرمان جیگر هم این مدت نبودیم خیلی پیشرفت کرده!!!
مامان تسنیم خانوم
12 بهمن 92 9:37
خدا را شکر اومدین چقدر نگرانتون بودم به به آرشیدای گلم که باز شیرین زبونی میکنه سمانه جان به نظرت زود نیست بهش نقشه زمین را یاد بدی؟؟؟
سمانه
پاسخ
سلام مامان تسنیم جون. دل ما هم براتون تنگ شده بود. واللا یه کره کوچولو که از توی تخم مرغ شانسی ها درومده بود داشت. من توش ایران رو بهش نشون دادم. بعد از یک ماه که برگشتیم خونمون دیدم کره رو دیده و ذوق کرده و میگه ایران و نشونش میده. منم از تعجب دهنم باز موند. و چون دیدم دراین زمینه علاقه و استعداد داره یه کره بزرگتر براش گرفتم و کم کم کشورهای دیگه رو هم نشونش دادم و اونم یاد گرفت. البته الان یه هفته ای هست که دیگه به کرش نگاه نمیکنه و دلشو زده.
لیلا مامان آندیا
16 بهمن 92 2:54
عزیزم مثل همیشه ماه و ناز سمانه جون دختر نازت احساس مالکیتش نسبت به اسباب بازیاش و خود شما چطور؟ آندیا تا کسی از در میاد تو بهش سلام میده و میپره بغلم و میگه مامان منه، فقط نسبت به من اینجوری . صبحونه می خوره به خرسیش هم میده میگه نوش جان ، خرسی مامان منه بحور بحور نوش جان .ممونم
سمانه
پاسخ
مرسی عزیزم. نسبت به من اینطوری نیست ولی به اسباب بازیهای خودش و وسایل ما حساسه و نمیذاره کسی دست بزنه بهشون.
مامان محمد و ساقی
17 بهمن 92 13:49
عزیزم چقدر لباس هندونه ای بهت میاد مقنعه خیلی بهش میاد نهصد و دبازده
سمانه
پاسخ
مرسی چشات خوشگل میبینه.
الهه مامان روشا جون
4 اسفند 92 0:55
وای هزار ماشالا به آرشیدا جون.خیلی جالبه که بعضی کشورا رو روی کره بلده نشون بده.چه جوری یاد گرفته مامانش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ست آتلیه ای یلداش خیلی خوشگل بود. رژلب و زیور الت که دیگه هیچی نباید راجع بهش بگم انگار همه گیره.