سیزدهمین مروارید نفسم
سلام عشگم.
چند روز پیش یعنی عید غدیر با پدر جون و عزیز رفتیم رشت خونه خاله ریحان.
رفتنه تو ماشین خوب بودی ولی برگشت اذیتمون کردی. اونجا هم شدیدا بارون بود.
در کل خوش گذشت. با دایی فرید که حسابی جور شدی و هی بهش میگفتی ببل ببل. ( بغلم کن)
توی راه برگشت متوجه شدم اولین نیشت سرش یه کوچولو زده بیرون. بالایی سمت چپ. سمت راستی بالایی هم در حال درومدنه. 13 دندونه شدی عشگم.
دیشب عزیز داشت تو مفاتیح پدر جون دنبال چیزی میگشت که شما اومدی و به زور ازش گرفتی و گفتی پدر جون و بردی دادی به پدر جون و خوشحال هم بودی ازین کارت.
یه شب هم که داشتم تو اتاق شیرت میدادم که بخوابی کامپیوتر روشن بود و منم چشمام رو بسته بودم که دیدم یهو شیر رو ول کردی میگی کامپیتوته کاموش شد. بعد نگاه کردم دیدم مانیتور خاموش شده.
هر چی بگیم بیار بدو بدو میری میاری و خیلی هم ذوق میکنی از انجام کارها.
تو گوشی پدر جون به عکس مخاطبها میگی نینی و هی به پدر جون میگی بیاره و نشونت بده. یه روز پدر جون به عزیز گفت این عکس رو خیلی دوست داره و عزیز هم گفت نه بابا بهت کلک میزنه گوشیت رو به این بهانه بگیره. فرداش که گوشی رو به همین روش از پدر جون گرفتی بهش گفتی کلک. (یعنی کلک زدم بهت). کلی خندیدیم از حرفت.
شبی یه ساعت هم باید بیای وسط خونه و دور خودت بچرخی و دست بزنی و برقصی و ماهم با دستامون همراهیت کنیم.
پازلهات رو خیلی خوب میچینی و کتابهات رو هم خیلی دوست داری کارتهای با مات رو که همه رو بلدی دلت رو زده و دیگه نگاشون نمیکنی. کارتهای دید آموز برات گرفتم که اونا رو خیلی دوست داری و اکثرش رو یاد گرفتی.
میخوام بابایی که اومد برات پازلهای دو تکه بگیریم.
به خمیر هم خیلی علاقه داری و با دستت ورزش میدی و خوردش میکنی و میریزی زمین.
دارم برات بافتنی میبافم تو پست بعدی عکساشون رو میذارم.
اینم این روزهای نازگلم:
آرشیدا کانگورو میشود....
آرشیدای لپ گلی بعد حموم.
اینم یه لپ گلی شیطون.
اینم یه کانگوروی دیگه
بهش گفتم ژست بگیر ببینید چکار کرده!!!!