آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

20 ماهگی آرشیدا

سلام سلام. یه سلام گنده به همه دوستای گلم و نینیهای نازشون که بیشتر از 2 هفتس ازشون بی خبرم. در اولین فرصت به همه دوستای لیستم سرمیزنم و از خجالت همتون درمیام. طبق معمول بابایی آرشیدا اومده بود و ما با هم رفته بودیم شمال و حسابی سرمون گرم بودو وقت و موقعیت نت اومدن رو نداشتیم. آرشیدا هم یه سرمای خفیفی خورده که فقط آب ریزش بینی داره و گاهی عطسه که تو این 2 هفته خوب نشده و ادامه داره. از احوالات خودش بگم که عالیه. حسابی شیطون و با نمک و شیرین زبون شده. به باباجونش میگه کچل و وقتی ازش میپرسیم موهای باباجون چی شده؟ میگه پشه خورد .هههههههه شعر یه توپ دارم قلقلیه رو با هم میخونیم به این...
3 آذر 1392

اسباب بازیهای آرشیدا

این مطلب به سفارش مامان تسنیم جون اختصاص داره به اسباب بازیهای آرشیدا خانم. اینم عکس از اسباب بازیهای عسل خانم. البته یه چند تاییش خونه خودمون هست که عکسشون رو بعدا اضافه میکنم به این مطلب. کتابهای مورد علاقش که همه جا با خودش میبردشون.  پی نوشت: عکس اسباب بازیهای جدید در تاریخ 3 آذر ماه اضافه شد.   عروسکهای انگشتی که اینا رو هم دوست داره ولی برای چند دقیقه کوتاه سرگرمش میکنن.   تخم مرغهای اشکال رنگی که داره باهاشون اشکال رو یاد میگیره. الان مثلث و دایره رو میشناسه.   اینها که نمیدونم اسمشون چیه رو از نمایشگاه مادر و کودک نیکاجون براش گرفت که خیلی دوسش...
17 آبان 1392

بافتنیهای دخملی

تو پست قبلی قول داده بودم عکس از چیزایکه برای آرشیدا بافتم بذارم. البته تموم نشده و هنوز در حال بافت هستم. تموم که شدن عکساشون رو به این پست اضافه میکنم. اینم دخملی و کار دست مامانش: گرچه خیلی تعریفی نیستن ولی مهم اینه که با عشق مادرانه تو زمانهایی که خواب بود براش میبافتم. عکسارو میذارم که اینجا یادگاری بمونه. یه صندل جیگولی اینم تو پاهای کوچولوش   اولین بار بود که شلوار میبافتم یکم نقص داره ولی بد نشده.   شال و کلاه قبل از گذشتن ریشه ها   اینم با ریشه هاس که توی عکس زیاد معلوم نیست.   نمای پشت سارافون .هههه...
11 آبان 1392

سیزدهمین مروارید نفسم

سلام عشگم. چند روز پیش یعنی عید غدیر با پدر جون و عزیز رفتیم رشت خونه خاله ریحان. رفتنه تو ماشین خوب بودی ولی برگشت اذیتمون کردی. اونجا هم شدیدا بارون بود. در کل خوش گذشت. با دایی فرید که حسابی جور شدی و هی بهش میگفتی ببل ببل . ( بغلم کن) توی راه برگشت متوجه شدم اولین نیشت سرش یه کوچولو زده بیرون. بالایی سمت چپ. سمت راستی بالایی هم در حال درومدنه. 13 دندونه شدی عشگم. دیشب عزیز داشت تو مفاتیح پدر جون دنبال چیزی میگشت که شما اومدی و به زور ازش گرفتی و گفتی پدر جون و بردی دادی به پدر جون و خوشحال هم بودی ازین کارت. یه شب هم که داشتم تو اتاق شیرت میدادم که بخوابی کامپیوتر روشن بود و منم چشمام رو بست...
6 آبان 1392

عشگم

سلام به همه دوستای گلم. امروز عید قربان بود. عید همتون مبارک. خورشیدکم این روزها شدیدا در حال یادگیریه. هر چیزی که یه بار بشنوه رو به ذهنش میسپره و تکرار میکنه هم همون موقع و هم تو موقعیت مشابه. هر کاری هم ازمون سر بزنه چه خوب و چه بد حتما از طرف اون شاهد تکرار اون حرکت هستیم. صبحها که مامانم ورزش میکنه میره کنارش و باهاش ورزش میکنه و میگه یک و دو و سه . ورزشک ورزشک موقع غذا خوردن حتما باید بیبی انیشتین ببینه و بعضی اوقات که نمیخوره بهش میگم نخوری نینیها یا حیوونا میرن و بازم نمیخوره و من با کنترل استپ میزنم و میگم دیدی نخوردی رفتن. بخور تا بیان. وقتی خورد دوباره پلی میکنم و دیگه هر دفعه تا آخر غذا بگم نخوری...
25 مهر 1392

دندونهای یازدهم و دوازدهم و واکسن 18 ماهگی

سلامممممممم. با عرض شرمندگی برای دیر آپ کردن وبلاگ. دلم برای همه کوچولوهای دوستای عزیزم تنگ شده و حالا  وقت دارم که به همتون سر بزنم. آرشیدا تو شمال حسابی بهش خوش گذشت. بیشتر روزا خونه بابا جونش بود و با عمه هاش و مامان جون و بابا جون کیف میکرد. روز 2 مهر یازدهمین دندونش که کرسی پایین سمت چپ بود درومد و روز 10 مهر دوازدهمین دندونش که کرسی پایین سمت راست بود هم درومد و مونده 4 تا دندون نیشش. روز 12 مهر هم 18 ماهه شد ولی دیروز که 16 مهر بود رفتیم واکسنشو زدیم. موقع واکسن کلی گریه کرد. به هر دو تا دستش واکسن زدن. عصری هم که خوابید وقتی بیدار شد دستش رو گرفت و گفت درد بوس . یعنی درد میکنه بوس کن خو...
18 مهر 1392